گی من و هانی

0 views
0%

تابستان تازه شروع شده بود من که تفریح زیادی نداشتم بیشتر دنبال این بودم که از گرمای تابستان فرار کنم این بود که دوستام پیشنهاد دادم بریم استخر بچه هام همه پایه …….. این شد که برنامه رو چیدیمو جاتون خالی رفتیم استخر …روز خوبی بود خیلی خوش گذشت سانس که تموم شد اومدیم تو رخت کن ااتفاقی چشمم خورد به یکی از اتاقا که دونفر توش بود نگاه که کردم دیدم آشنان هانی و امید بودن بچه های کوچه بغلی بچه محل بودیم و یه سلام علیکی داشتیم یه سری به نشونه سلام تکون دادمو اونام جواب دادن اون روز گذشت . یه هفته ای از اون ماجرا گذشت بدجوری هوایی استخر شده بودم اما کسی پای اومدن نبود ساعت 1011صبح بود ردم بیرون داشتم قدم میزدم تو خیابون که یکی بهم سلام کرد هانی بود بعد سلام و احوالپرسی و کمی وراجی پرسید کجا میری قضیه رو بهش گفتم ٰ گفت منم هوس کردم یه تنی به اب بزنم این شد که باهم راهی استخر شدیم تو راه بهم گفت عادت داره با هرکی میره استخر باهاش بره تو رخت کن خندیدم و گفتم خیالی نیست خلاصه رفتیم تو استخر تو رخت کن یه دفه جلوم کشید پایین … چه بدنی داشت سفید و بی مو راستشو بخواین رفت تو مخم تو پایان سانس فقط داشتم به بدن اون فک میکردم سانس که تموم شد دوباره رفتیم تو یه رختکن انقدر بهش فک کرده بودم که بی اختیار مثل اون مایو در آوردم تا بدن تمیزشو دیدم مثل خروس راست کردم هانی پشتش به من بود خودمو زدمم به بی خیالی که انگار چیزی نیست که دیدم هانی چشمشو دوخته به کیرم گفتم چیه مگه تاحالا ندیدی ؟ شهوتت تو چشاش موج میزد با حرص گفت عجب کییری گفتم مال خودته میتونی بخوریش…… هنوز حرفم تموم نشده بود که دیدم چسبیده به کیرمو حالا نخور کی بخور………… ترسیدم گفتم هانی اینجا جاش نیست بی خیال سر فرصت بهت میگم بیا پیشم . شب خوابم نمیبرد همش به هانی فک میکردم نفهمیدم کی خوابم برد فقط بیدار که شدم دیدم خونه تنهام باخودم گفتم وقتشه رفتم دنبال هانی اونم از خداخواسته نه نگفت اومدیم خونه سریه لباساشو درآورد داغ داغ بود یکم باهم لب بازی کردیم لباسای منم در آورد شروع کرد به خوردن باورم نمیشد خیس شده بودم داشتم از شق درد میمردم چرخوندمش دستاشو گذاشت رو کاناپه و دولا شد داشتم دیوونه میشدم آروم گذاشتم لای چاک کونش که گفت بکن تو من که برق از کلم پریده بود ..یرمو خیس کردم آروم فشار دادم ممممممممممممممممممممممممم چقدر حال داد دیگه نمیخواستم درش بیارم هانی که انگار حال و اوضاعش بدتر از من بود خودشو عقبو جلو میکرد دیگه داشت ابم میومد که کشیدم بیرون اما هانی ول کن نبود دوباره شروع کرد به خوردن انقدر خورد که آبم اومد دمش گرم تا قطره آخره ابمو خورد حتی نذاشت یه قطرشم هدر بره .. شل شده بودم ول شدم رو کاناپه خیلی بهم حال داده بود از اون به بعد هرموقع میزدبالا میرفتم سراغ هانی اونم که انگار خوشش اومده بود هیچ وقت بهم نه نگفت…راستی یادم رفت بگم این قضیه مال 1516سالگیمه و تا 2سال پیش که رفتم خدمت ادامه داشتنوشته ؟

Date: November 25, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *