داستان بر میگرده به پارسال اسمش محمد بود از روز اول با هم صمیمی شده بودیم و واسه هم میمردیم اوایل گندش در اومد محمد آقا تو خوابگاه خراب کاری کرده و یه سری اراذل دنبال کردنش بودنمن تنها زندگی میکردم بهش پیشنهاد خونه کردم . اونم که اونجا ضایع شده بود به من پناه آورد خلاصه محمد خیلی ساده بود همون اول عاشقش شدم از بابت اتفاقاتی که واسش افتاده بود خیلی ناراحت بود یک شب ازش راجع به اتفاقاتی که واسش افتاده بود پرسیدم اول جواب سربالا داد بعد یهو بغضش ترکیدو قضیه رو کامل گفت گفتم خوبه حالا گریه زاری نکن اشکاشو پاک کردم و بوسیدمش گفتم پاشو بگیریم بخوابیم .یادمه اونموقع زمستون بود اتاقم همیشه سرد با بخاری برقی اتاق گرم میشدپیشنهاد کردم بیاد رو تختم با هم بخوابیم قبول کرد بعد چند دقیقه دستشو کذاشت رو کمرم منم دست کردم تو موهاش بعد 2 دقیقه یهو گفت یه چیز بهت بگم به کسی نمیگیگفتم آره حتما به همه میگم گفت دوست دارم لبخند زدم گفتم me toاز اون شب به بعد هر موقع که مهمون نداشتیم تو بغل هم میخوابیدیم یواش یواش موقع خواب بیشتر بهم میچسبیدیم خیلی شبا با کیر راست شب رو صبح میکردممیترسیدم که دلو به دریا بزنمو پیشنهاد بدم میگفتم شاید از دستم ناراحت شه یا بخواد قهر کنه . یه روز که از دانشگاه برگشتم فهمیدم آقا حمومه خواستم اذیتش کنم که یکم بخندیم در حموم قفل نبود آروم در رو باز کردم دیدم محمد آقا داره با خودش حال میکنه با یه دست با کونش ور میرفت و با یه دست دیگه با کیرش دیگه طاقت نیاوردم لباسامو کندمآروم رفتم تو که متوجه نشه پشتش به من بود لبا چسبیدم رو گردنش از ترس جیغ کشید منو که دید خودشو جمع کرد گفتم همه رو دیدم بیا با هم حال کنیم گفت نه برو بیرون نگاش کردمو گفتم ببخشید خواستم بیام بیرون یک دفعه دستمو گرفت شروع کرد به لب گرفتن گفتم بریم بیرون بیرون کف حموم کثیفه تا تخت ازهم لب میگرفتیم اول از 69 شروع کردیم بعد هم شروع کردم به خوردن کونش از حشر فریاد میکشید کاندما رو از کمد در آوردم گفت بیا من مال تو رو بذارم تو هم مال منو گفتم کی اول بکنه گفت شیر خط گفتم تو بکن گفت باشه اول یکم لاپایی بعدش با دست شروع به باز کردن کرد تا دردم نگیرهکرمو مالوند مشغول شد بعد از چند دقیقه ارضا شد گفتم عجب خروسی بخاطر جلقهگفت نوبت تو عزیزم عجب بچه کونی داشت 10 دقیقه طول کشید بعد با هم رفتیم حموم یک دست اونجا سرپا همدیگرو کردیم از فردای اون روز که لب گرفتن شده بود نقل و نبات هر موقع هم که کمر یاری میکرد شروع میکردیم به گایش لازم به ذکر این داستان هنوز ادامه داره شاید با هم قاچاقی رفتیم ترکیه در خواست پناهندگی دادیمامیدوارم لذت برده باشیننوشته austin
0 views
Date: November 25, 2018