یادش بخیر

0 views
0%

سرد است. خیلی سردتراز آخرین نگاهی که مرا بارانداز کرد. کت راه راه خاکستری خویش را به تن کرده ام. هوا سرد است. سردتراز خاطرات. پالتوی مشکی خویش را روی شانه هایم اسکان داده ام اما باز هوا سرد است. سردتر از دستای گرمت در آن شب بارانی. پاهای خود را به بخاری چسبانده ام اما یک درصد از گرمای پاهای لطیفت را ندارد. به خود پیچیده ام شاید حس به زنجیر کشیده شدنم به دست دستای گرمت دوباره تکرار شود اما نمی شود. سر خویش را به زانوهایم چسبانده ام آآخخ به امید اینکه موهایم را نوازش کنی اما … نمی کنی یاد اولین بوسه بر لبان آتشینت بخیر. چنان می مکیدم که گویی سیر شدنی نیست هوس هولناک لبانت. گرم می شدم خیس می گشتم از هرم نفسهایت از خیسی زبانت که به دور لبان خشکی زده ام می چرخید. از زبانی که با زبان بی زبانی زبانم را لمس می کرد و می گفت دوستت دارم یادش بخیر دستانم روی صورت ماه گون تو به سمت گردن مار مانند تو می لغزید. با انگشتانم موهای همچو حریرت را فر می کردم لای انگشتانم می چرخاندم. در گوش من حرف می زدی وای آهه با صدای گرفته ات با ناله های هوس ناک مرا به عالمی دگر می بردی. وقتی لبانت به گوش من پیوند می خورد می ترسیدم به قدری داغ شوم که در آغوش من ذوب شوی. به قدری سرگرم خوردن لبانت می شدم که گذز زمان به هیچ عنوان حس نمی شد اوووومممم آه می خوردم آههه می میکیدی می کندم لبان غنچه ات را. چنان گرم بوسیدنت بودم که وقتی دستانم گرم می شد تازه می فهمیدم که آن دست ها در دست های گرم تو دارد روی سینه های لیموویی ات تکان می خورند. خودت کنترل دست هایم را در دست داشتی. وقتی به خود می آمدم که نوک سینه هایت به آسمان پر کشیده بود. یادش بخیر پیراهنم را که از بدنم جدا می ساختی چند دقیقه ای در آغوش می گرفتی لباست را می کندم از هوس. آخخ که زیر آن لباس هیچگاه چیز دیگری نبود جز آن سینه های کوچک سفید. به تو می چسبیدم سینه هایت به سینه هایم می گرفت له می شد آخ حس خوبی بود. آی که لذت دنیا برای من بود می چسبیدم بیشتر سینه هایت فرو می رفت. گردنت را مثل یک یار با وفا می لیسیدم. دستم همچو یک سنفونی روی کمرت به حرکت در می آمد آه آن کمر سفید و باریک چقدر قابل لمس بود. یادش بخیر وقتی حرارت بدنت بدنم را می سوزاند وقتی به اوج شهوت و وحشت می رسیدی وقتی دستانت موهای سرم را می کند وقتی سرم را به لای سینه هایت می راندی در آن لحظه چاره ای جز لیسیدن نداشتم. زبانم لای سینه هایت می چرخید روی نوکشان می لغزید دورشان می رقصید و چنان خیس می شدی که دادت به هوا می رفت. هنوز صدای آه آه کردنت درون گوشم تداعی می شود. می مکیدمت می خوردمت از سر تا پا. دهانم زبانم دور سینه هایت مانور می دادند. دسانم روی گردی پایینت نشسته است. سفت می شوم سفت می گیرمش میمالمش. یادش به خیر ناله هایت باران سرد آن شب راهم داغ می کرد. شیشه های اتاق از فرط نفس هایمان عرق کرده بودند. آه دست هایت زیر نافم زیر شکمم روی شلوار پارچه ایم بالا و پایین می روند. دارم کم کم به خود می آیم. گرمای عجیبی مرا احاطه کرده است. ناخودآگاه دسانم راهشان را به درون شلوارک رنگین کمانیت پیدا می کنند. تو می مالیدی من هم می مالیدم. پایین تنه ام ثانیه به ثانیه سنگینتر می شد حس عجیب بیشتر می شد طلب خواستنت هوست بیشتر می شد داشت می ترکید. راه می خواست می جست پیدا نمی کرد خلاصش کردی راحتش ساختی وقتی کمربندم را با دستان لرزانت باز کردی وقتی دکمه های شلوار مشکی رنگم باز شد هم رو هم زیر باهم به سمت پایین کشیده شدند. دستانم جلوی پاهایت روی پارچه ای بالا و پایین می شد پارچه را هنرمندانه خیس کرده بودی. زیر پارچه حالتی گرم آلتی نگران چشم انتظارم بود. توهم می مالیدیش. کم کم یخ من هم آب می شد. شلوارت را به پایین راندم تکه پارچه را به کنار زدم آهه که دستانم آتش گرفت. گرمی و خیسی داغی و رطوبت باهم حس خوشایندی داشت. دیگر کم کم دستانت ازهم فاصله می گرفتند به اوج رسیده بود بزرگی من. در درون دست کوچکت دیگر جایی برای آن نبود. رهایش کردی لبخندی زدی. مرا چنان وحشیانه به کمر خواباندی که شوک عظیمی را تحمل کردم. بالای سرم ایستادی آروم پارچه را درآوردی با پایت. دقیق یادم است پای راستت آن را به گوشه ی اتاق پرت کردی و عقب تر رفتی. یادش بخیر لبانت روی بزرگی ام چنان هنرمندانه به حرکت در می آمد که نگو. دهانت را از آن پر ساختی. دسانم را روی موهایت فشار می دادم سرت خمتر می شد و دهانت پرتر. وااای از زمین چند متری جدا بودم هوا بودم. چنان زبانت دور آن می چرخید که رگانم به تکاپو افتاده بودند. بزرگی را به زحمت به دست گرفتی و نشستی آه صدایت مرا مدهوش می کرد. یادش بخیر بالا و پایین رفتنت یادش بخیر جیغ و دادت یادش بخیر آن همه زیبایی صدای فنر تخت شر شر باران زوزه ی باد رومانتیک کرده بود عشق بازی ما را. سینه هایت را درون دستانم می فشردم توهم بالا و پایین می رفتی مرا می دیدی می خندیدی و لبانت را گاز می گرفتی. ناگهان بدنت لرزید به رویم افتادی آبی شکمم را سیراب کرد. لبانت بر لبانم چسبیده بود. بلند شدی. نفهمیده بودم که زودتر از تو وقت آبیاری من بود. وقتی بلند شدی خوابیده بود بزرگی دیگر بزرگی نداشت. یادش بخیر … . کنار بخاری ام هنوز. شلوارم سوخته پاهایم تاول زدند اما هنوز از عمق وجودم سردم است بی تو. نوشته ORNOgelase

Date: November 25, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *