سلام من دانیال هستم الان 23 سالمه میخوام خاطره ی 4 سال پیش نیمه سوپرم رو واستون تعریف کنم. اون موقع 19 سالم بود یه دختر خاله به نام مهشید دارم. اون 5 سال از من کوچیکتره، خانواده هامون زیاد روی هم رفت و اومد داشتن. اونها خونشون شیراز هست و ما بوشهر، خانواده خاله ام یه روز اومدن خونمون، فردای اون روز اماده شدن که برن خونشون شیراز، دختر خاله ام مهشید که الهی قربونش برم تاکید میکرد که میخواد خونه ی ما بمونه و به مامانش و باباش میگفت میخواد همین بوشهر بمونه و باهاشون نمیره، شوهر خاله ام و خاله هم قبول کردند که خونه ی ما بمونه، باور کنید وقتی به مهشید اجازه دادن که خونه ی ما بمونه داشتم پرواز میکردم.وقتی پدر و مادر مهشید رفتن، یه نفس راحت کشیدم.بعد از ظهر همون روز بعد از اینکه ناهار خوردیم و خاله و شوهر خاله ام رفتن خونشون، من رفتم پای کامپیوترم نشستم داشتم اهنگ گوش میدادم و عکس های بازیگران و زنان خوشگل رو تماشا میکردم، دیدم که مهشید داره میاد پیش من و اومد کنارم روی سندگی نشست و مثل من به عکسها نگاه میکرد. قلبم خیلی تند تند میزد چونکه میخواستم یه کار خیلی سخت انجام بدم، پای راستم رو یه کمی زدم به پاش، چیزی نگفت بازم زدم، خیلی میترسیدم که چیزی بهم بگ، به همین ترتیب دیگه به پاش نزدم. چند لحظه بعد خود مهشید خوشگله به پام زد، باورم نمیشد، منم جوابش دادم و پام رو به پاش میزدم با انگشتهای پام شلوار نازش رو میگرفتم و میکشیدم و پام رو مرتب به پاش میکشیدم اونم همینطور. خیلی داشتم حال میکردم. آخه اولین بار بود که داشتم با یه دختر اونم یه دختر 14 ساله حال میکنم. یه کمی ترسم ریخت و دست راستم رو بردم به پشت کمرش، مرتب دستمو به کمرش میکشیدم و بهش نگاه میکردم، اونم هیچی نمیگفت. دستم رو بردم واسه لبهای گوشتیه نازش، که یه دفعه صدای برادرم اومد و همه چیز متوقف شد. تا اینکه شب رسید. موقه ی خواب مادر جامون رو انداخت که بخوابیم. مادرم جای مهشید رو بالای سرم انداخته بود و نمیدونست پسرش امشب چه برنامه ای واسه مهشید خوشگله داره، خلاصه منتظر بودم که برادرم و خواهرم و پدرم و مادرم خوابشون ببره و من عملیات روشروع کنم، تا ساعت 3 شب منتظر موندم و خواستم بدونم که همه خوابن.دستم رو توی موهای طلایی مهشید جون کشیدم، یهو بیدار شد و یه نگاه بهم کرد و چیزی نگفت منم باور کنید خیلی ترسیده بودم اخه بد جور بهم نگاه کردو خوابید. منم مثل صیادهای بدون صید نا امید شدم و خوابم برد. چند لحظه بعد از خواب بلند شدم و دیدم دست یکی تو دستمه، دیدم مهشید جونه، داشتم پرواز میکردم دستامو بردم به لبهاش، انگشتهامو میمکید یه کمی رفتم جلو و لبهامو گذاشتم روی لبهای نازش، واسه اولین بار بود که توی زندگیم داشتم لب میگیرم، خیلی حشری شده بودم، باور کنید طعم لبهاش کیرم رو شق کرده بود دکمه ی پیرهنش رو باز کردم و سینه های نازش رو با دستم میمالیدم، دکمه ی پیرهنش رو باز کردم، خیلی سینه های خوش فرمی داشت، شروع کردم به لیس زدن و خوردن، واااااااااای چه طعمی داشت یادش بخیر خلاصه تا 2 ساعت داشتم میخوردم و میمکیدم، جلوی خودم رو گرفته بودم که آب کیرم نیاد، از اینکه نمیزاشتم آب کیرم بیاد درد بدی گرفته بودم تخم هام میخواست از هم بپاشه، خلاصه تا صبح داشتم سینه ها و لبهای نازش رو میخوردم و صبح که شد رفتم با یه جلق اسپرمهای متعجب زده رو شوتشون کردم بیرون. دیگه هر چی بود گفتم.نوشته دانیال
0 views
Date: November 25, 2018