یادی از گذشته های نزدیک

0 views
0%

تا حالا چند تا داستان تو این سایت نوشتم … با اینکه 1 دونشم 1 ذره دروغ نبوده اما ، خوب لطف دوستان محترم شامل شده و کلی حرفای قشنگ شندیدم …شاید برای اینه که من فقط ماجرارو تعریف کردم و از جزئیات خودداری کردماین ماجرا مال 10 ما پیشه و دقیقا آخرین اتفاقیه که برام افتادهمن 33 سالمه و 7 ساله ازدواج کردم ، قبل ازدواج یه چندتایی دوست دختر داشتم و همه تجربه ای کسب کرده بودم ، اما درست بعد از نامزدی در رحمت 4 طاق باز شد و هر کی پا میداد .. حالم میداد .. نمیدونم اما شاید نزدیک 20 نفری و رابطه سکسی داشتم باهاشون تو این سالا …اما 3 سال پیش یه دختریو تو فیس بوک دیدم که خیلی ناز بود … اسمش مهتاب بود و ادد کرده بودمش .. اما باهاش که چت کردم اصلا را نمیداد …منم کاملا بیخیال شده بودم تا اینکه بعد از 1 سال که تو لیست هم بودیم دوباره شانسم و امتحان کردم و این دفعه خیلی خوب جواب داد .. فهمیدم که با دوست پسرش بهم زده و کلی ناراحته ، منم از دره مشکلات با خانمم و جدا شدن وارد شدم .. یه چند باری قرار بیرون گذاشتیمو هم دیگرو دیدیم ، کلی در و دل میکرد و کلی با هم جور شده بودیم ، چند باری خونمون خالی شد ، اما حس میکردم مهتاب و نباید آسون از دست بدم و باید براش وقت بزارم …یه روز تو زمستون 89 بود که خانمم با دوستاش رفتن مسافرت مشهد واسه 2 روز … منم سریع موقیت و درست کردم و عصر همون روز مهتاب و آوردم خونه …ماجرا از کنار هم نشستن و هات چاکلت خوردن شروع شد … میدونستم که 100 موفق میشم ..خلاصه اون روز یه سکس رویایی درست کردم براش که واقعا میگفت هیچ موقع یادش نمیره … بعد از اون تفریحم شده بود هفته ای یکی دوروز خونه مهتاب اینه .. و کم کم از پشت میکردمش … البته معلوم بود دوست مرده بد جور از پشت کرده بود همیشه ..مهتابم برام سنگ تموم میزاشت و بهترین ساکای دنیارو میزد … برای من شده بود عشق و حال که خودشم مکان داره …یه 2 بارم تو خیابون .. برام ساک زد که تجربه عالی بود … تا اینکه اواخر پاییز 90 بود که خانمم باهام قهر بود و 3 روزی بود خونه مامانش اینا بود .. منم به مهتاب گفتم اومد و شانسم اونروز پریود بود و هر کاریم کردم از پشت نداد .. اما همونجوری که من رو مبل نشسته بودم … رو زمین بین پاهام نشست و کیره بد جور راست شدم که داشت پوستشو پاره میکردو در آورد و شروع کرد از سرش ماچ کردن … کلی داشتم لذت میبردم … شاید باور نکنین اما حداقل 20 دقیقه برام ساک زد و جلق زد اما انگار نه انگار .. بدبخت دهنش خشک شده بود … بالاخره رازیش کردم … که یه ذره از کون بکنمش .. رفت رو مبل و شلورارو شرتشو تا نصفه داد پایین و قنبل کرد (مدلی که خیلی دوست دارم ) منم یه ذره کرم زدم … یواش یواش فرستادمش تو سوراخ … خوش بختانه نیاز به سرو صدا وو جا باز کردن نداشت .. فکر کنم 1000 باری کون داده بود … شروع کردم به تلمبه زدن و .. مهتابم فقط آه ه ه ه میکشید … یه 7-8 دقیقه ای تلمبه زدم … کم کم داشت آبم میومد … حرکتام نا منظم شده بودو … با فشار 4-5 تا دیگه تلمبه زدمو … همه آبمو تو کونش خالی کردم … تو همین حین خالی کردن و حال کردن آخر بودم که صدای کلید انداختن توی در اومد ….. پشتشم صدای خانمم که امیرررررررررررررررر چه گهی میخوری ووو محکم میزد به در … منم از پشت کلید گذاشته بودم … مهتاب فوری شلوار کشید بالا و منم با بدبختی جمع وجور کردم .. اما چجوری از طبقه 7 بپره پایین .. سوال بود … زنمم فقط درو مکوبید .. نزدیک بود همه همسایه ها برسن … رفتم درو باز کردم .. رفت تو … مهتابم … داشت فرار میکرد که یه ذربه ناجور با کیفش به سرش زد که سر خورد سمت دیوار و .. فوری بلند شد از خونه رفت ….من موندم و بدبختی …. من موندم و نفسی که کلا بالا نمیومد .. کل 6-7 سال و 20 تا دختری که باهاشون بودم از جلو چشمم میگذشت …فقط برای اینکه آبروم نره و از این بدبخت تر نشم .. 3-4 روزی التماس میکردم ….تا بالاخره راضی شد … که مثلا کاری نکردیم ..و این از فشار قهر بوده و …اما از اون روز دیگه سمت هیچ کس نرفتم … امیدوارم عادت کنم و بتونم از این به بد سالم زندگی کنم … چون به آبرو ریزیش نمی ارزیدنوشته امیر

Date: November 25, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *