یه نگاه لعنتی

0 views
0%

سلام من اسمم صدفه (مستعار ) من 5 ساله که با یه نفر به اسم ایمان ( غیر مستعار ) دوستم و واقعا عاشقشم. …عشق ما یه عشقی بود که آسون به دست نیومده بود پس آسون هم از بین نمی رفت. … ایمان یه پسر 27 ساله ی مغرور و بد اخلاق بود به جز من با هیچ کس شوخی نمی کرد و خلاصه بگم فقط با من خوب بود قدش 193 بود و بدن سازی کار می کرد ( به قول یکی از دوستام ) غولی بود برای خودش ولی این شاهزاده ی جذاب و مغرور من یه مشکل بزرگ داشت ( البته شاید به نظر من که فمنیستم مشکل بزرگی باشه ) اون مستر بود من قسم می خورم که توی این پنج سالی که با هم دوست بودیم حتی یک بار هم حرف های سکسی نزدیم یعنی اون انقدر مغرور بود و من انقدر نجیب که اصلا به این حرفا نمی رسید تنها نزدیکی ما هم فقط بوسه هایی بودن از روی عشق بود نه هوس و من موضوع مستر بودن ایمانو از یکی از دوستای اسلیوم ( ملیکا ) که از قضا با ایمان سکس داشته شنیدم ( ایمان هیچ وقت شروع کننده ی سکس تبود به علت غرور زیادش ) و یه مشکل دیگش هم شکاکیتش بود از اون جایی که ما با ایمان اینا دوست خانوادگی بودیم سه تا خانواده با هم رفته بودیم شله ( تو شمال ) پسر یکی دوستامون ( باربد ) از آلمان اومده بود. …. آهنگ گذاشته بودیم و داشتیم می رقصیدیم ایمان با ایما و اشاره بهم فهموند که برم بشینم باربدم فهمید و بهم چشمک زد ( ای کاش خبر مرگش نمی زد ) منم جواب چشمکشو دادم و این از چشم ایمان دور نموند روز سومی که توی شمال بودیم مادرم اینا رفته بودن لب دریا و حنگل منم به علت سر درد های میگرنی نرفتم باهاشون ایمان هم طبق گفته ی خودش با دوستاش بیرون بود ( خودش هر غلطی که می خواست میکرد فقط من بد بخت باید مثه یه برده به حرفاش گوش کنم ) داشتم تلویزیون نگاه می کردم که حس کردم که در با کلید باز شد اولش فکر کردم که مادرم اینا هستن ولی با دیدن ایمان فهمیدم که من از این شانسا ندارم با چشم هایی به خون نشسته نگاهم کرد …. واقعا ترسیده بودم سلام سلام چرا باهاشون نرفتی؟ایمان بود که با صدای بم شدش ازم می پرسید سرم درد میکردخودشو بهم رسوند و چونمو توی دستای قویش گرفت آی آی ایمان آروم تر به خدا سرم درد می کردفشار دستشو بیشتر کرد سرت درد می کرد یا منتظر باربد بودی؟فشار دست هاشو بیشتر کرد دیشب خوب بهش چشمک می زدی فکر کردی من خرم؟ لامصب بدجور رو اعصابم رو خورد کردی ایمان به خدا. … خفه شو میدونم که چه کارت کنم که به جز من به کس دیگه ای فکر نکنی لعنتی مگه من عاشقت نیستم؟ ؟؟ پس دیگه جه مرگته؟؟؟نالیدم ایمان مگه نمی گم دهنتو ببند؟موهامو توی دستاش گرفت و منو با خودش کشون کشون از پله ها برد بالا ایییماااان ایییی تورووخدااا موهام کنده شدمنو برد توی اتاقی که خودش توش مستقر بود. .. وادارم کرد که صاف جلوش وایسم زل زد توی چشمام یک طرف صورتم سوخت از شدت ضربه پرت شدم روی تخت طعم شور خون رو توی دهنم حس کردم نا خود آگاه اشکام ریختن روی صورتم دوباره با موهام بلندم کرد گریه زاری کن خانوم کوچولو حالا حالا ها باید گریه زاری کنیوحشیانه لبامو به دهن کشید لباسمو توی تنم جر داد… خواستم خودمو بکشم عقب ولی توی حصار دستاش اسیر بودم سوتینمو هم توی تنم پاره کرد منو انداخت روی تخت پاهامو توی شکمم جمع کردم و مثل یه جوجه می لرزیم بازومو گرفت و منو بر عکس روی پاهاش خوابوند…. به سختی دامنمو از پام در اورد…. ایییمااان غلط کردم تورو خداااا ولم کن یک کلمه ی دیگه حرف بزنی فکتو میارم پایینشورتمو از پام در اورد از ترس زبونم بند اومده بود بر خلاف انتظارم لباسای خودشو در نیورد واقعا نمی دونستم می خواد چه کار کنه محکم زد روی پشتم جیغ زدم ضربه ی بعدی رو که زد تازه فهمیدم که چه خاکی به سرم شده و تازه فهمیدم که قراره چه کار کنه (اسپنک) با پایان قدرتش ضربه ی بعدی رو زد به گریه زاری افتاده بودم اییییییییمااااان تورو خدااا غلط کردمهمین جوری بی رحمانه به زدن ادامه می داد اییییییی ایییمااااااااااان گه خوردم ( خودتون فکرشو بکنید که برای منی که کوه غرور بودم گفتن اون حرف چه قدر سخت بود) به خدا دیگههه از این غلطا نمی کنمدیگه توانی برای جیغ زدن نداشتم نمی دونم چه قدر زد ولی می دونم که از خستگی دست از سرم برداشت وحشیانه شروع کرد به لب گرفتن با صدای لرزونی گفت کاری نی کنم که فقط بتونی با خودم ازدواج کنیجملشو توی مغزم تحلیل کردم تازه فهمیدم منظورش چیه با چشمای وحشت زده نگاش کردم از ترس لال شده بودم کمر بندشو در اورد منو هل داد روی تخت با کمربندش دستامو بالای تخت بست …. شروع کردم به التماس کردن اگه یک کلمه ی دیگه زر بزنی می کشمتلال شدم برس روی میزو برداشت شروع کرد به زدن من منم فقط بی صدا اشک می ریختم پاهامو باز کردو به میله های چوبی تخت بست لباساشو در اورد از ترس چشمامو بستم و لبمو گاز گرفتم تن لختشو حس کروم که خوابید روم لباسو گذاشت روی لبام کیرشو گذاشت دم کسم یه فشار کوچیک داد که جیغم رفت هوا جیغمو با فشار لب های گرمش خفه کرد از روم بلند شد_ فقط خواستم ببینی که اگه بخوام چه کار هایی می تونم بکنم بهتره حواست به خودت باشه کمکم کرد و منو برد توی حمومالان چند سال از اون روز می گذره ما با خم ازدواج کردیمو اون کار نا تمومشو شب ازدواجمون تموم کردنوشته صدف

Date: November 25, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *