یه چیزی تو خونمون کمه!

0 views
0%

سلام به همه ی دوستاناین داستان مربوط می شه به من و همسرم پس مطمئن باشید که تخیل نیستساسان مادر بدو دیگه دیر شد انقدر هم اون موهات رو سیخ سیخ نکن مثلاً امروز روز خواستگاریت باید سنگین باشی مادر جون قربونت برم کجای موهای من سیخ سیخه ؟؟؟؟ نه حقیقت پدر تو بگو موهای من سیخ سیخه؟؟نه پدر خوبی فقط زیادی توف میزنی به کله ات اه اه اه چه بوی گندی می ده عزیزم توف نه و تافت ….سوار ماشین شدیم هیجان و شادی رو می شد تو چشم های پدر و مادرم دید مخصوصاً پدرم خیلی خوشحال بود … خوشبختانه به قول معروف با این که پدرم پول هاش از پارو بالا میره ولی وقتی گفتم مینا رو دوست دارم نگفتش که نمی دونم سطح خانوادگیشون به ما نمی خوره و از این حرف ها …. مینا دختر یکی از فامیل های ما بود که خیلی ها تو فامیل اون رو برای پسراشون نشون کرده بودن مثلاً خالم اون و برای پسرش می خواست اما خوشبختانه پسر خالم تازگی ها با یه دختره که می گفت سه ساله عاشقشم ازدواج کرد رفت ….تو فکر مینا بودم که پدرم وایستاد گفت من میرم گل رو بگیرم(دیروز سفارش داده بود) بعد از چند دقیقه اومد بنده خدا از ذوقش چی خریده بود از هیکلش هم گنده تر بود …. خلاصه بعدش هم شیرینی خریدیم و رفتیم خواستگاریبعد از زدن حرف های تکراری که تو همه ی مجالس خواستگاری زده می شه من و مینا رفتیم توی یه اتاق برای حرف زدن من خوبی مینا تو جوابم یه ضرب گفت فکر نمی کردم که بخوای بیای خواستگاریم گفتم چرا ؟؟ – چون پدر بزرگت میگفت ساسان باید زهرا رو بگیره (دختر عموم) من ولی من به زهرا علاقه ندارم من تو رو دوست دارم – این و با یه لحنی گفتم که خندش گرفت و بعدش هم حرف هایی در مورد زندگی مشترکمون زدیم و …..چهار سال بعد ….از شرکت اومدم بیرون در ماشین رو باز کردم و کیفم و پرت کردم رو صندلی شاگرد داشتم از خستگی می مردم ماشین رو آتیش کردم و راه افتادم به سمت خونه . بعد از یه دقیقه حرکت ظبط رو روشن کردم زدم شماره 12 آهنگ مورد علاقم یعنی مافیای مخفی …. توی بزرگراه داشتم گاز میدادم که موبایلم زنگ زد صدا رو کم کردم و به موبایل جواب دادم بله مینا ساسان کی می آی خونه ؟؟؟؟ من فکر کنم 10 بار این و پرسیدی 20 بار جواب دادم که کار دارم ولی الان کار تموم شده تو راهم دارم می آم – مینا بیمزه من نکرررررتم …..خواستم بگم نکرتم عزیزم که یکی از برادران بسیار عزیز پلیس راه بهم با دسته بیل دستش علامت داد که بزن بقل من هم که مظلوم زدم کنار و به خاطر صحبت کردن با تلفن جریمه کردم اعصابم خراب بود خراب تر هم شد ….بالاخره رسیدم خونه در ورودی آپارتمان رو باز کردم و از آسانسور رفتم بالا در خونه هم باز کردم و رفتم تومینا ….. مینا …. ای پدر هی می دونستم کجاست خونه ی همسایه بقلی دارن با اون زنه ی فلان فلان شده چرت و پرت تلاوت می کنن خودم رو پرت کردم روی مبل راحتی . از این که مینا همش تو خونه ی اونا بود بدم می اومد بهم فشار وارد می شد بلند گفتم آدم چهل تا کون داشته باشه پنجاه تاش رو جر بده بعد بلند شدم رفتم دست شویی هنوز زیپ مبارک رو باز نکرده بودم که صدای مینا اومد می بینم کفش عزیز دلم اینجاست بدو سریع هر جا هستی خودت رو نشون بده کار مهمی باهات دارم …. بلند گفتم چشم عزیزم بعد تو دلم گفتم خاک بر سر خانم زلیلت برو برین بخوابون زیر گوشش بعد یه اربده بکش بگو دیگه نمی خوام بری خونه ی همسایه بقلی ولی ….اومدم بیرون فکر کنم تو آشپزخونه بود رفتم و روی مبل ولو شدم که با دوتا شربت آلبالو اومد سلام عزیزم …. سینی رو گذاشت روی میز و یه لب کوتاه ازم گرفت و نشست رو بروم گفتم چیکار داری از صبح کون ما رو جر دادی ؟گفتش که اول شربتت رو بخور منم سریع لیوان سر کشیدم که خانم سریع بره بالای منبر گفتم خوب بگوگفت ساسان ما الان دوسال و خورده ای بیده که با هم ازدواج کردیم یه نگاه به این خونه بکن یه چیزی تو خونمون کم نیست ؟؟؟؟ دور و برم و نگاه کردم گفتم هر چی می خوای خودت بخر رو من حساب نکن یهو ولم صداش رو یکم برد بالا گفت ای پدر تو چقدر خنگی من به چه امیدی زنه تو شدم آخه انیشتن بجه رو می گم یهو از سیخ نشستم سرجام شوکه شده بودم عین اینکه برق سه فاز بم وصل کردن باشن خواستم بگم نه هیچ هم جای هم چین موجودی تو خونه ی ما خالی نیست که دیدم چرا هست به همین دلیل ساکت موندم و به لیوان خالی شربت زول زدم … گفت ساسان نظرت چیه ؟؟؟؟ اگه ما بچه دار بشیم زندگیمون از این رو به اون رو میشه باور کن یه لحظه حس پدری گرفتم و جو گیر شدم گفتم راست می گی یه چیزی تو خونمون کمهخوشحال بلند شد و رفت گقت میرم شام درست کنم . ساعت دقیقاً 658 دقیقه بود روی مبل دراز کشیدم که با صدای مینا نیمه بیدار شدم و با حس لب هاش رو لبام از جام سریع پاشدم . گفت بیا سر میز شام بخوریم . رفتم دیدم خانم چه کرده به به به به فقط برنج پخته و دو سه نوع کباب از بیرون گرفته سالاد هم که از بیرون گرفته ماست و اینا هم که حتماً …. تو دلم گفتم چقدر زحمت کشیدی بعد از خوردن شام و تماشا کردن فارسی 1 رفتیم اتاق خواب یه حس عجیبی داشتم مینا رو بغل کردم و لب هام رو گذاشتم رو لب های برجستش حسابی ازش بوسه گرفتم و تی شرت تنگش رو در آوردم سوتین نداشت سر پا شروع کردم به خوردن نوک سینه هاش بعد یه نگاه به سر تا پاش انداختم و خندم گرفت آخه دامن بلند پاش بود بعد نیم تنه ی بالاایش برهنه بود یه جوری شده بود گفت چرا می خندی ؟؟؟ هیچی باباخوابوندمش رو تخت دامنش رو هم از پاش در آوردم … ای پدر شورت هم که نپوشیده بود سریع جستم بین پاهاش و شروع کردم به خوردن خیلی حال می کرد منم اینکار رو فقط برای اون می کردم مگر نه به خودم یه ذره هم مزه نمی داد حسابی براش لیس زدم کسش خیس خیس شده بود درار کشیدم بغلش نشست و بعد خودش رو ولو کرد رو شکم من و شروع کرد به ساک زدن قبلاً برا من کسی ساک نزده بود که به دوستان بگم حرفه ای این کار رو انجام می داد یا نه خلاصه بلند شدم و اونم به حالت سگی وایستاد کیرم و یواش یواش گذاشتم دم سوراخ کس نازش و فرو کردم تو یه آه با حال گفت که پایان مو های تنم سیخ شد شروع کردم به تلمبه زدن کیر من حدوداً 16 سانتی متر می شه بعد از چند دقیقه تلمبه زدن (خیلی ببخشید من مثل بقیه دوستان موقع سکس ساعت نمی گیرم دستم که بگم چند دقییقه گذاشتم تو کسش چند دقیقه ساک زد یا نمی دونم از این حرف ها ) اسپری تاخیری رو زدم به عضو شریفم و شروع کردم به خوردن کسش تا تاخیری عمل کنه بعد برش گردوندم و کیرم و گذاشتم دم سوراخ کونش و یواش یواش کردم تو بعد از یه مکث کوتاه شروع کردم به تلمبه زدن با سرعت زیاد حس کردم که دیگه داره آب اینجانب تشریف فرما میشه که مینا ارضا شد و گفت که وایستم و دیگه نمی تونه من دست از کار کشیدم و کنارش دراز کشیدم اون داشت سقف رو نگاه می کرد و نفس نفس می زد منم همینطور که پای چپم و انداخته بودم روش بهش نگاه می کردم که بعد از چند دقیقه با لبخند صورتش رو برگردوند و گفت پاشو دوباره عملیات فتح مقدس شروع شد و کیرم بعد از مالیدن لای باسنش گذاشتم دم کسش و یه ضرب فرو کردم تو و دوباره اون صدای آه زیبا رو شنیدم و مثل وحشی ها شروع کردم به تلمبه زدن سینه چب نازش رو گرفتم تو دستم و به چشم های آبیش نگاه کردم و با قدرت هر چه پایان تر جلو و عقب می کردم صدای نالش فضای اتاق رو برداشته بود که یه لحظه ساکت شد و فقط صدای جیرک جیرک تخت می اومد حالتمون رو عوض کردیم و من خوابیدم و اون اومد روم و خودش رو بالا و پایین کرد وای که چقدر از دیدن این منظره لذت می بردم دو باره بعد از اینکه مینا خسته شد به حالت سگی خوابوندمش و رفتم پشتش و یه نگاه کردم و گفتم به به حقی که بابات معمار بود ببین چی خلق کرده یه خنده ی کوچولو تحولیم داد منم کیرم و با فشار کردم تو کسش که بلند گفت آه چیکار می کنی وحشی هیچی نگفتم و با شدت تلمبه می زدم این که میدیدم سینه هاش بالا و پایین می شن برام خیلی لذت بخش بود و وادارم می کرد که تند تر تلمبه بزنم که حس کردم دیگه داره آبم می آد باز هم حرکتم و تند تر کردم و آه ه ه ه ه ه ه ه ه واقعاً اوج لذت برای من یکی دو ثانیه قیل از اومدن آبمهکارمون که تموم شد افتادیم رو تخت من که مثل خرس خوابیدم و صبح هم دیر رفتم شرکت البته برام مشکلی هم نداشتیکی دو هفته بعد مینا جواب آزمایش رو نشونم داد داشتم از خوشحالی میمردم می خواستم تموم ایران رو شام دعوت کنم اما نمی شد فقط مادر و پدرم و پدر مادر و باباش (پدر خانم و مادر خانم محترم)شب پدرم با یه خرس عروسکی گنده تر از خودش اومد گفتم پدر این چیه گفت حرف نزن مگه برا تو خریدمش برای نوه ی گلمه گفتم بذار به دنیا بیاد بعد پدرم زیاد حرف میزنی ها ………….الان پسرم یک سال و خورده ایش و از الان دارم برای جشن عروسیش نقشه می کشم ….اگه از این داستان خوشتون نیومد ما رو حلال کنید

Date: November 25, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *