یک جق پر برکت

0 views
0%

خانمم زنگ زد گفت ساعت 5 ترمینال باش پدر و مادرم دارند از شهرستان می رسند پدر وقت دکتر داره آنی(خواهر خانمم) هم باهاشونه با بچه سختشونه، با تعجب پرسیدم چرابا اتوبوس اومدن پس شاهین (باجناقم )؟ گفت مرخصی نداشته نتونسته بیاد من از رفتار آنی متنفر بودم چون هم فضول بود هم حسود بود هم من نمیتونستم بکنمش این سومی از همه مهمتر بود ولی یه جورایی عاشق هیکلش بودم قد بلند مانکن پستونهایی روفرم راستش از اومدن آنی خوشحال نشدم چون زیادی به زندگی ما حسودی میکنه ولی اجبارن اطاعت عمر کردیم آوردیمشون خونه دیدم آنی لباس تنگی پوشید عجیب تو کفش رفتم دکی دوبار هم موقع شیر دادن بچه پستوناش رو دید زدم بیشتر تحریک شدم شب تا بچه خوابید گفت من یه دوش بگیرم که یهو راست کردم پردیم تو حیاط از هواکش حسابی لخت شدنش رو دید زدم وای که کس رویایی من بود ولی با پایان این اوصاف از آنجایی که ازش بدم میومد حس میکردم اونم از من زیاد خوشش نیاد پس هیچ وقت تصور کردنش رو نمیتونستم بکنم حتی توی رویاهام هم میخواستم بکنمش یا پا نمی داد یا دعوامون میشد یا به خانمم میگفت زندگیم خراب میشد دید زدن تنها کار ممکن بود بعداز سه روز شاهین زنگ زد که عجیب مریض شده مادر خانمم اصرار کرد که آنی برگرده چون دکتر و آزمایشگاه رفتن پدر خانمم یک هفته دیگه طول میکشید خانمم از من خواهش کرد که با بچه خیلی سختشه اگر ممکنه برسونش منم با اخم و غر فراوان قبول کردم. تا شهرستانشون 4 ساعت راه بود و طبیعاتا نمیشد چهار ساعتشم ساکت بود بالاجبار سر صحبت باز شد ازهر طرف وارد صحبت میشدم به مشکلات زندگی ختم میشد و اصلا پا نمیداد که یهو فکرم کار کرد بحث رو کشیدم به هزینه های زندگی وپولی که همسرم خرج لاغر شدنش میکنه وگفتم خوبه تو چنین خرجی نداری البته خیلی دوست دارم مینو(همسرم) لاغر بشه ، که یهو گفت مثل من . منم سریعا گفتم دقیقا یهو تعجب کرد یه لحطه ریدم به خودم از اونجایی که خیلی به زندگی ما حسودی میکرد مطمئن بودم اگه سوتی بدم زندگیم رو از هم میپاشه پس خیلی با احتیاط حرکت میکردم تا شهرشون کلی حرف زدیم ولی نشد که نشد بیخیال شدم وخودم رو لعنت میکردم که چرا قبول کردم، رسیدیم خونشون که طبقه بالای خونه پدر خانمم ایناست تعارف کرد که برم بالا ولی قبول نکردم گفتم میخوام یکی دو ساعت استراحت کنم برگردم همین پایین راحت ترم آنی گفت پس برای نهار صدات میکنم گفتم باشهخواستم بخوابم که یهو فکرم رفت به سمت آنی و اینکه الان داره لباس عوض میکنه و لخت شده و … یهو کیرم راست شد حالا مگه میخوابه لاجرم گفتم یه جق مهمونش کنم بخوابه ما هم بخوابیم وسط رویای کردن آنی بودم که یهو از در وارد شد منم کیر 30 سانتی تو دستم ایندفه واقعا ریدم اونم تا این صحنه رو دید برگشت بیرون مونده بودم چکار کنم با این سوتی بزرگ هرچی فکرکردم دیدم بگا رفتم با خودم گفتم باید یه سوتی ازش بگیرم تا نتونه کاری بکنه کیرم که از ترس خوابیده بود رو تو شرت گذاشتم و بلند شدم رفتم ببینم کجا رفت دیدم از من بیشتر اون ترسیده کفتم آنی چی شده ؟ گفت یه دفعه خیلی ترسیدم گفتم مگه من ترس دارم گفت نه توی اون وضعیت جا خوردم منم سریعا بحث رو چرخوندم به نفع خودم و گفتم اولا اشکالی نداره من میبخشمت بی اجازه وارد اتاق شدی دوما تو غریبه که نیستی خواهر خانم منی سوما شاهین هم یه چنین چیزی داره و اون یهو گفت اگه داشت که من تا الان مرده بودم ، رنگم پرید چون اولین باری بود که یه پایی داد سریع گفتم یعنی مینو الان چند ساله مرده و بلند خندید و گفت اون عادت کرده خواستم بگم تو هم عادت میکردی اشتباهی گفتم تو هم عادت میکنی یدفعه نگام کرد دیدم این سوتی از جق زدنه بدتر شد با خودم گفتم این خانم که من میشناسم اگر بخواد با همین سه کلمه زندگیم رو از هم میپاشه زدم سیم آخر و با خنده گفتم باز سوتی دادم آنی میخوای بکشمت بشه سه تا سوتی گفت دلت میاد خواهر خانمت رو بکشی گفتم من دلم نمیخواد ولی تو میگی میمیرم با خنده گفت پس منظورت اون کشتنه نه من نمیخوام بمیرم . راستش تا حالا اینقدر باهاش حرف نزده بودم با خودم گفتم باید بکنمش اگر چه با زور گفتم آنی منو میبخشی گفت چی رو ببخشم مال خودته دوست داری هر کاره باهاش بکنی گفتم من این کارو دوست ندارم ولی مجبور میشم گفت کی مجبورت میکنه گفتم همون که دیدی و ترسیدی گفت منظورت چیه گفتم راستش رو بخوای اینجوری خرش میکنم مثلا این از من چلوگوشت میخواد من بهش نون پنیر میدم گفت طفلکی چرا ؟ گفتم تو شهر غریب چلو گوشت از کجا بیارم بدم بخوره ؟ نمیدونم به چه منظوری گفت من که گفتم بیا بالا نهار بخور در جوابش گفتم منم که گفتم برای نهار میام گفت پس چرا نون پنیر دادی خورد ؟ داشتم با این جملات دو پهلو حال میکردم ولی باز میترسیدم گفتم تو که نزاشتی نون پنیرش رو بخوره گفت عیب نداره نهارم حاضره بریم بالا. همش با خودم میگفتم منظورش چیه ؟ رفتیم بالا گفتم شاهین کی از اداره میاد ؟ گفت ساعت 25 گفتم پس منتظر بشیم اونم بیاد با هم بخوریم آنی گفت مگه نگفتی گرسنشه با خنده گفتم یه خورده دیر تر ولی بجاش چلو گوشت میدم بهش آنی گفت تو که میگی توشهر غریب از کجا بیارم گفتم نمیره خواهر خانم گلم گفت پس روی من حساب باز کردی ؟ برای سومین بار ریدم به خودم با ترس گفتم خودت گفتی بریم بالا نهار بخوریم گفت اولا من نهار برای سه نفر درست کردم دوما خورشت قیمه گذاشتم با عصبانیت گفتم پدر جون نه من گرسنمه نه این بزار بریم بخوابیم و به سمت در حرکت کردم بدو بدو اومد جلوی در رو گرفت گفت چرا قهرمیکنی شوخی کردم برای اونم چلو گوشت گذاشتم بیا غذای بچه رو بدم تا قهر نکرده دیگه نمیتونستم طاقت بیارم هشت سال بود منتظر این لحظه بودم پریدم بغلش و وحشیانه فشارش دادم کیرم سریعا راست شد فشارش دادم روی کسش داشت از هوش میرفت یواش یواش آوردمش کنار کاناپه خوابوندمش روی کاناپه مونده بودم چکارش کنم مبخواستم دستم رو ببرم تو شلوارش خودش زود تر کمر بندش روباز کرد و با صدایی سر شار از شهوت گفت زود باش الان از دهن میافته منم بد تر از اون گفتم صد بارم شده گرمش میکنم بهش میدم با خنده گفت مثل اینکه قصد تهران رفتن نداری منم تیز تر از آنی گفتم تو همین یه ساعت صد دفه گرمش میکنم رفتم تو کار لباش خیلی حرفه ای عمل میکردم برام همه چیز تازگی داشت اونم متفاوت بود رفتم سمت پستوناش وهمزمان گفتم میشه لیمو ترش بریزم رو غذاش ؟ گفت بفرمائید لیمو هاش تو دستام بود گفتم حیفه از درخت بکنمش همین جا میمکمش صدای نفساش لذتم رو چند برابر میکرد گفت فقط یواش بکن این کس تا حالا اینقدر باز نشده؟ سر کیرم رو گزاشتم روی کس خیسش به حدی خیس بود که به راحتی کیرم رفت تو تا حالا چنین کس تنگی نکرده بوده گفتم شاهین تا حالا ترو نکرده ؟ گفت یک سوم کیر تو هم نمیشه گفتم پس حالشو ببر گفت دارم میبرم گفتم دوست دارم بشینی روش که مثل فنر پرید رو کیرم نتونستم بهش نگم گفتم چرا این هشت سال پایه نبودی گفت همین الان هم که کیر 30 سانتیت تو کسمه باورم نمیشه چطوری منو گائیدی نوش جانت بریز تو کسم آبتو زندگی و منم که انگار منتظر این دستور بودم سهم آب هشت سالشو ریختم تو کسش گفتم دیگه مدیونت نباشم انم اونم گفت ما اومدیم چلو گوشت بدیم شما به ما هات داگ دادی منم به شوخی گفتم ای پدر آدم برای خوردن که جایی مهمونی نمیره هنوزم که هنوزه من و آنی با هم دو پهلو صحبت میکنیم حتی جلوی جمع چون فقط خودمون میفهمیم که چی میگیم .نتیجه گیری داستان ((((((( با دو پهلو صحبت کردن میتوان پایان نکردنی ها را کرد ))))))موضوع این خاطره من معطوف بحث مخ زنی آنی شد در قسمت های بعدی براتون میگم که با چه مهارتی از سکس با خواهر خانمم و در چه مواقعی لذت بردمنوشته سعید

Date: November 25, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *