یک حادثه

0 views
0%

تابستان بود هوا حسابی داغ بود چند ساعتی بود که دنبال کارهای معمولی و روزمره تو کوچه و خیابان مثل بقیه سر گردان بودم تا اینکه حوالی ساعت دو بعد از ظهر رسیدم خانه اولین کاری که به ذهنم رسید گرفتن یک دوش بود بی فوت وقت رفتم دوش گرفتم و با حوله روی تنم آمدم بیرون خونه خلوت بود و خنک و در سکوت خانه داشتم با خودم صفا میکردم بلند شدم از تو یخچال چیزی خوردم و آمدم در هال خانه روی مبل دراز کشیدم بر خلاف بیرون اینجا در خانه همه چیز آرام و آسوده بود نشسته بودم که یکهو دیدم در زنگ زد نه منتظر کسی بودم و نه حقیقت حوصله کسی را داشتم اولین زنگ را نادیده گرفتم ولی دوباره زنگ زد نا چارا با ایفون در را باز کردم ولی کسی داخل نشد از دو باره با صدا کردم کی هستی بیا داخل که دیدم یک جوانی هفده هیچده ساله با ظاهر ی موقر وارد شد عذر خواهی کرد که شاید بد موقع باشه گفتم نه و منم بابت اینکه با حوله هستم عذر خواهی کردم کارش را پرسیدم دیدم معرفی کننده سرویس آشپزخانه است تعارف کردم بید داخل او هم امد من رفتم لباسم را عوض کردم دعوتش کردم نشست و گفتم که من با کسی قراری برای آشپزخانه نداشتم کاعذ هاش را نگاه کرد گفت اگر اشتباه هم شده باشه ولی آدرس شما اینجاست سر در نیاوردم ولی دروغی نداشت که بگه و توضیح داد که از آنطرف شهر برای اینکار به اینطرف که ما هستیم آمده خلاصه نتوانستیم سر در بیاوریم چطور چنین چیزی امکان پذیر شده به حر حال دعوتش کردم که حداقل چای و یا نوشیدنی بنوشد و کمی خنک شود بعدا برود جوان بسیار خوش روئی بود نه لاغر نه چاق با قدی متوسط و پوستی به نسبت روشن ازش پرسیدم برای نوشیدن چی میل داره گفت یک چیز خنک حقیقت جز ابجو خنک هیچی نداشتیم و تعارف آبجو را با احتیاط گفتم که استقبال کرد براش آبجو آوردم و یکی هم برای خودم ازش راجع به کارش درسش و خلاصه مسائل این چنینی سوال کردم جوان خوبی بود ولی حس کردم یکخورده رفتارش دخترانه است البته خیلی واضح نبود ولی اگر دقیق میشدید میشد حس کرد که لطافت زنانهای در برخی رفتارش بود که اتفاقا همین رفتارش برام جالب ترش کرد حس کردم خودش هم از این گفتگو استقبال میکند به همین خاطر دامنه گفتگوها به جا های دیگه هم کشید و از جمله مسائل جنسی در این بخش از گفتگوها بیشتر مکث میکرد و با علاقه بیشتر حرف میزد و خودش را در خیلی زمینه ها انگار با من همنظر میدید یا لااقل اینطور وانمود میکرد بی آنکه متوجه باشیم شاید دو سه ساعتی بود که بلا انقطاع داشتیم با هم حرف میزدیم و رفتارش به نسبت قبل صمیمی تر شده بود و راحتتر حرف میزدیم و اظهار میداشت که راحت میتونه با من حرف بزنه و من هم از این موضوع خوشحال بودم که توانستم با او گفتگوی خوبی داشته باشم در خلال گفتگو ما به خوردن آبجو هم مشغول بودیم و فراموش کردم که شکمم خالی است و آبجو ها کار خودشان را کرده بودنند و کله هر دومان گرم شده بود و گفتگوها باز بی پروا تر شده بود آنقدر که این جوان خودش را ناچار به اعتراف دید که بگه که به جنس موافق خودش علاقه داره ولی هر گز جز در دوران کودکی تجربه نزدیکی با کسی را نداشته حرفهاش برام قابل قبول و قابل فهم بود میگفت که صدها فیلم رابط جنسی را تماشا کرده و ارزوی این را داشته و داره که در زمینه جنسی تجربه داشته باشه . این حرفهاش جدا از اینکه حس همدردی را در من بر می انگیخت در عین حال برایم تحریک آمیز هم بود ولی نمیفهمیدم که آیا او خواستار رابطه من هست یا نه به همین خاطر تر جیح دادم فقط شنونده باشم و حرفی نزنم اما حس کردم هر لحظه داریم به شرایطی نزدیک میشیم که از من خواهشی بکنه و نمی دانستم در چنین شرایطی چه باید کرد چون من نه همجنس باز بودم و نه میخواستم که باشم او خودش را به من نزدیک کرد و یک دستش را روی پای من قرار داد . از من شاید ده سالی جوانتر بود بهش گفتم دوست عزیز هم تو را میفهمم و هم اینکه من همجنس باز نیستم که بخوام به تو حیانا اجازه بدم که کاری بکنی در جوابم گفت نه فقط تو با من سکس بکن حرفم را درست نفهمیده بود اینو گفت و شروع کرد و لمس آلت من چند دقیقهای همانطوری خشکم زده بود کاملا تحریک شده بودم از من اجازه خواست که یک دوش بگیره راه دوش را بهش نشان دادم و حواله ای هم بهش دادم تو اطاق منتظر نشسته ام ولی حس کردم بیشتر از یک دوش معمولی کارش طول کشیده رفتم دم حمام دیدم با ریش تراش داره مو های لمبرش را میتراشه آمدم کنار و در شرایط بی تصمیمی مطلق بودم بعد از چند دقیقه ای با حوله آمد داخل و پرسید کجا راحت هستی نمیدونستم چی بگم گفت میخوای بریم اطاق خواب سری به علامت موافقت تکان دادم و جلو افتادم او هم به دنبالم میامد وقتی روی تخت دراز کشیدیم با آرامش آلت من را از شلوارم در آورد و شروع به لیسیدن و مکیدن کرد حس میکردم هیچ زنی قادر به انجام چنین کاری نیست چنان با ولع اینکار را میکرد که باور کردنی نبود بعد ازش خواستم دمر بخوابد و او بلا فاصله روی شکم خوابید و باسنش را کمی بالا داده بود آنقدر که مقعدش اگر نه به تمامی ولی پیدا بود سوراخ مقعدش صورتی رنگ بود و پایان موهای اضافی لمبر و مقعدش تراشیده شده بود با دو دست آرام لمبر هاش را برام باز کرد و حالا سوراخش خیلی به وضوح پیداشد خیلی کوچیک و تنگ به نظر میرسید و وقتی نگاه به آلتم کردم که بشدت بزرگ شده بود و و فوران خون به سر آلتم چنان آن را بزرگ و سخت کرده بود که تا ّ آنروز چنین چیزی را در خودم مشاهده نکرده بودم فکر کردم تقریبا محال است که بشه این آلت را در سوراخی به این اندازه تنگ فرو کرد ولی با رفتاری کاملا غریزی صورتم را به لمبرهاش نزدیک کردم آنها را بوسیدم و وقتی به سوراخش نزدیک شدم آب دهانم را سعی کردم روی سوراخش بیندازم بعد یواش سر آلتم را رو سوراخش گذاشتم در ابتدا همه چیز عادی بود ولی بعد چند لحظه حس کردم تمایل دارد به پهلو بخوابد که همین کار را کردیم اما همچنان سر آلتم به سوراخ او چسبیده بود و در یک وضعیت آرام ولی ممتد به مقعد او فشار میاوردم من مقاومت او را کا ملا حس میکردم ما هر دو بی تجربه بودیم من او را به سمت خود فشار میدادم یک دستم به سر شانه او بود و دست دیکرم دور کمر او حلقه زده بود چند باری اندکی از او فاصله گرفتم تنها به اندازه چند میلیمتری ولی دوباره فشار میاوردم این حرکت صدائی را موجب میشد که ناشی خیسی سر آلت من و خیسی مقعد او بود از شنیدن این صدا خوشم میامد و در عین حال دوست داشتم او هم این صدا را بشنود چرایش را نمیدانم او همچنان در حال مقاومت بود ولی برای لحظاتی انگار خسته ومیشد و مقعدش شل میشد تصمیم گرفتم در یکی از نوبت ها یک فشار اضافی بیاورم شاید بتوانم آلتم را داخل کنم و همین کار را کردم و موفق هم شدم ولی به مجرد فرو رفتن سر آلتم صدای ناله شدیدی از طرف او بلند شد نمی دانستم چیکار کنم به همان حالت متوقف شدم و برای دقایقی به همان حالت باقی ماندم و وقتی خواستم بیشتر فرو کنم عملا شدنی بنظر نمیرسید ظاهرا آب دهانم کفایت نمیکرد ناچارا آلتم را بیرون کشیدم که با با صدای ناله او همراه بود اینبار با عجله چندین نوبت به سوراخ مقعدش آب دهان انداختم و همینطور آلتم را هم خیس کردم وقتی دوباره قصد فرو بردن آلتم را داشتم با مقاومت اندک او مواجه شدم ولی به مراتب کمتر از بار قبل و دوباره به مجرد فرو رفتن سر آلتم ناله او بلند شد ولی مقاومتش کاملا شکسته بود با چند حرکت تقریبا بخش عمده از آلتم داخل مقعدش شده بود ولی برای وار د کردن آن سانتیمترهای آخرش تلاش میکردم و خود را ناچار دیدم که او را ابتدا روی شکم بخوابانم وسپس بالشتی را به زیر شکمش هل دهم و در این لحظه بود که شکمم و وزیر شکمم با لمبرهای نرم و گرم او تماس میافت و شهوت را در من به شکلی دیوانه واری افزایش میداد با دخول آخرین سانت از آلتم حال عجیبی در خود حس کردم یکباره او را با دو دست بغل کردم و منی به سرعتی و با فشاری باور نکردنی در مقعد او فوران زد در این لحظات هیچ چیز نمی توانست مرا از او جدا کند تا آخرین قطرات منی در داخل مقعد او خالی شد و باز در رفتاری نا خودآگاه آلتم را با احتیاط به طوری که تا آخرین قطره منی در داخل او خالی شود از او بیرون کشیدم و چنان به خواب رفتم که دوازه ساعت بلاانقطاع چیزی حس نکردم.نوشته سیاوش

Date: November 25, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *