یک خاطره دهاتی

0 views
0%

سلام به همهاین یک خاطره هست و صحنه های سکسی کم داره. پس لطفا آنهایی که دنبال سگس هستند نخونند. لطفا فحش ندید.سا ل 79 بود که دیگه درسام داشت تموم می شد. فقط 3 تا درس مونده بود که یکیشو ترم قبل افتاده بودم یکیش پروژه بود و یکیش هم درس جدید بود. من در رشته کامپیوتر در یکی از شهرهای شمال تحصیل می کردم و اهل یکی از روستاهای همدان هستم. با استادام صحبت کردم که آن دو درس را کلا کلاس نرم و برگشتم به خونه.روستای ما تازه تلفن کشیده بودند و این پسر و دخترای تلفن ندیده شدیدا مزاحم هم می شدند. یکی از این تلفن ها به خونه ما شد و من گوشی را برداشتم. دختری بود که سلام کرد و شروع کرد به اینکه کجایی؟ نیستی؟ و از این حرفا. آن روز من هر کاری کردم خودشو معرفی نکرد . دیگه هر روز زنگ می زد و من از سر کنجکاوی که بدونم چه کسی هست به بهانه انجام پروژه همش خونه بودم و تلفن ها را هم جواب می دادم بالاخره راضیش کردم خودشو معرفی کنه. اعظم دختر فلانی….. دختری بود از یک محله ی دیگه که اتفاقا طایفه ما میانه خوبی هم با طایفه آنها نداشت. چیز زیادی از اعظم خانم نمی دونستم به احتمال زیاد از این دخترای تازه به دوران رسیده بود چون من 4 سالی بود که زیاد در روستا حضور نداشتم. از سر کنجکاوی فقط خواستم یکبار ببینمش و دیگه کار دیگری نمی شد کرد چون روستا هست و یک اشتباه باعث خون و خونریزی می شد.از آنجایی که خواهرش محله ما بود قرار شد وقتی آمد هماهنگ کنه که گذری همدیگرو ببینیم. خلاصه دیدمش یک دختر هیکلی و سفید با سینه های بزرگ. باتوجه به اینکه خانوادگی چاق و هیکلی بودند جای تعجب نداشت. همین خواهرش محله ما باور کنید سایز سینه هاش بالای 90 هست. فردای اون روز دوباره زنگ زد بهش گفتم دیگه نزن اینجا روستاست، اینجا جای این کارا نیست، جنگ میشه اما اون گوشش به این حرفا بدهکار نبود و همچنان زنگ می زد. حتی گاهی حرفو به سگس هم پیش می کشید.گذشت تا اینکه زمستان شد. برف سنگینی آمده بود و باد شدیدی زوزه کشان داشت می وزید. دیگه مردم فقط برای کارای ضروری از خونه خارج می شدند. ساعت 2 شب داشتم درس می خوندم (علاوه بر آن درسا برای کنکور ارشد هم می خوندم) که زنگ زد. یک کم حرف زدیم. هی می خواست بحث را به سگس بکشونه که من از قصد وارد نمی شدم. آخرش حوصله اش سر رفت و گفت پاشو بیا اینجایک چند لحظه موندم و بعد با تعجب گفتم کجا بیام. گفت خونه ی ما. جدی نگرفتم و گفتم شوخی می کنیگفت بخدا جدی میگم پاشو بیا اینجا.گفتم حالت خوبه؟ می خوای منو به کشتن بدی؟ (واقعا هم اگه گیر م می افتادم حتی جنازمو هم تحویل خانوادم نمی دادند)گفت تو این سرما همه گرفتند خوابیدند کی بیرون میاد زود پاشو بیاگفتم نه نمیام خطرناکه، خودکشی هست و گوشی را قطع کردم. دوباره زنگ زد شروع کرد به التماس که تو را خدا پاشو بیا.گفتم آخه بیام انجا من چه کار کنم؟گفت پاشو بیا حالم بده، هر کاری خواستی باهام بکن و از این حرفا و التماس میکرد که برمراستش کم کم داشتم وسوسه می شدم. تا اون موقع سگسو فقط تو فیلم های سوپر دیده بودم. از یک طرف می ترسیدم برم از ترس تپش قلبم بالا زده بود . از طرف دیگه دلم می خواست این فرصتو از دست ندم.سرما هم که شده بود قوز بالا قوزآخرش راضی شدم که برم. یواشکی از خونه زدم بیرون . خوشبختانه سگهای کوچه ها هم از شدت سرما معلوم نبود کجا بودند. راحت رسیدم به محلشون. دیدم از پنجره داره نگاه می کنه و منتظرمه.خودمو نشونش دادم زود از پنجره دور شد فهمیدم که میا د پایین در را باز کنه. منم زود خودمو یک گوشه پنهان کردم که بعد چند لحظه دیدم دوازه باز شد و علامت داد که برم. قلبم دیگه داشت از جا کنده می شد . اطرافو نگاه کردم دیدم کسی نیست رفتم به سمت دروازه و رفتم تو. دروازه رو بست و آمد پیشم یک کم دلداریم داد و گفت نترس خیالت راحت باشه اتفاقی نمی افته.بعد یک دفعه منو بغل کرد. اینو بگم خونشون بالای ورودی حیاط بود که ما تو روستا میگیم دالان. و ما تو اون سرمای وحشتناک تو دالان می خواستیم مثلا حال کنیممنم محکم بغلش کردم و بوسیدمش و رفتم سراغ لباش. لب را هم فقط تو فیلما دیده بودم. ناشی بودم ولی سعمو کردم. رفتم سراغ سینه هاش. سینه هاش بزرگ بود سینه هاشو مالیدم دیگه ترسو فراموش کرده بودم و چسبونده بودمش به دیوار داشتم باهاش ور می رفتم. کم کم دستمو بردم تو شلوارش ، دستای یخ زده من و کس داغ اعظم خانم چه حالی بهم داد دیگه اون بیچاره را نمی دونم اون خیلی حشری بود داشتم کسشو با شدت پایان میمالیدم . کسش خیس خیس شده بود . بعد یک مدتی گفت شلوارمو میکشم پایین بذار کونم. این وقفه باعث شد که دوباره یادم بیاد کجام و دوباره ترس سراغم آمد . منم شلوارمو نا زانو دادم پایین رفتم که کونشو بکنم. تو تاریکی ترس بی تجربگی باعث شده کلی طول بکشه تا بتونم کیرمو بکنم تو کونش. همش سر می خورد می رفت تو کوسش اما وقتی رفت تو کونش نمی دونید چه حالی می کرد چه آه و اوهی راه انداخت که من برای یک لحظه شک کردم و فکر کردم گذاشتم کونش بعد ها فهمیدم که خیلی وقته که بچه کونی شده و از کون دادن لذت میبره. یک کم تلمبه زدم و آبم آمد و همون کونش خالی کردم. بعد از ارضا شدنم زود گفتم از آنجا برم. ولی اون می خواست یک کم دیگه بمونم اما من گوش نکردم و رفتم. اگه بد بود به بزرگواری خودتون ببخشید.نوشته‌ علی

Date: November 25, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *