یک دنیای متفاوت (۱)

0 views
0%

اه…خدا…محکمترفاک…دوباره نه…بالشتمو گذاشتم رو سرمو سعی کردم تا موقعی که ساعتم زنگ بزنه دوباره بخوابمتا چشام بسته شد دوباره صدای ناله های اون و بعد صدای زنگ ساعت…هر روز با صدای این خانوم کوچولوی هرزه بلند میشمزیر لبم غرغر کردمو با احتیاط از اتاقم رفتم سمت دستشوییدلم نمیخواد مثه هفته پیش مرده بگه که میخواد منم به فاک بدهخیلی اروم در دستشویی رو بستمو قفل کردمكارم که تموم شد همونطور که اومدم رفتم تو اتاقملباسامو در اوردمو وقتی چشمم به باند دور بازوم افتاد تازه یادم اومد که من دیشب در اوج مستی یه تتوی جدید کردمخب خوبه… برنامه هام جلو افتاد…الان نوبت پاهامه که نقاشی بشنبانده دور دستمو باز کردمو چشمم به یه طرح باحال خورد…اونا یه چیزای خاصی بودن که دور بازوم پیچیده بودن…و من با جرأت میتونم بگم عاشقشم و مطمئنم که این کارِ فلوراست چون که اون فقط میدونست که من همچین چیزی رو میخوام تتو کنمموهای بلند لعنتیمو شونه زدم ،جمع کردمو محکم بستم بالای سرمحالا بهتر شدخط چشمو كلفت کشیدمو یه رژ لب زرشکی زدم که البته واسه فلوراستمژه هام هم که…خوبه … اونا خیلی بلندو پرپشتن و من اگه بخوام ری…اوه شِت…من دارم میامملیسا با تموم وجود جیغ زدگوشامو گرفتمو سعی کردم به فکر کردن ادامه بدم …من اگه بخوام ریمل بزنم مژه هام تا پیشونیم میرسنبه فکر خودم خندیدم و رفتم سمت کمدمبه پایان لباسام یه نگاه کلی انداختم بالاخره یه جلیقه که تا بالای نافم بود و چاک سينمو به خوبی نشون میداد با یه دامن تا پایینِ باسنم و چکمه هایی که تا بالای زانوم بودن برداشتمو پوشیدمشاید فک کنین که من از ملیسا که هم خونمه هم هرزه ترمولی واقعیت اینه که من یه پانکمو بر خلاف ظاهرم دختره…دختره… باشه خبالان اون کلمه ی چندشو میگممن دختر خوبیم یه دور دیگه به خودم تو اينه نگاه کردم و لبخند زدمهمزمان با باز شدن در اتاق من در ورودی بسته شدملیسا با یه لباس خواب افتضاح جلوی در وایساده بودو بی تفاوت به من نگاه میکردموهای بلوند زیبا…چشمای آبی…هیکل عالی…پوست روشن…در کل يه ظاهر گول زنک که هرکی ندونه فک میکنه که ملیسا خیلی مظلومهاونه که صبحا با صدای اه و ناله هم خونش از خواب بیدار میشه … نه منظهر بخیر مارگریتصدای ناراحتش باعث شد که من چشام از رو تعجب گرد شهبایه لحن سوالی گفتمظهر بخیر مِلیاون از این که کسی بهش بگه مِلی متنفره همونطور که من متنفرم بهم بگنمارگریتدرستش ملیساعه با لحن خودش گفتمدرستش ماریهچشاشو چرخوندو مثه هر روز رفت تو حمومو درو با شدت بستخب منم بعد از یه سکس سخت و کثیف حتما بی حالم و از خودم چندشم میشهو يه حموم حتما حالمو خوب میکنه و این کار هر روزه ملیساعهالبته به جز دوشنبه ها…اون دوشنبه هارو استراحت میکنه هه…هرزهبعد از خوردن صبحونه مثه هرروز از خونه رفتم بیرونسوار ماشین شدم و روشنش کردمصدای اهنگو زیاد کردمو راه افتادم که برم سر کارslash tattooایناها خودشه …من تقریبا یک ساله که این مسیرو دارم میرمو میام ولی هنوزم مسیرشو یاد نگرفتمماشينمو همون نزدیکیا پارک کردمو رفتم توخب به موقع رسیدم به موقعه ی به موقع هم نه… با یه ربع تاخیرتا رفتم تو فلورا جیغ زدو پرید بغلمهی دختر اروم تر وااای چه قد دير اومدی باید زودتر همه چیو واست تعریف کنممن فقط چند دقیقه تاخیر داشتم … حالا هملطفا ولم کن دارم خفه میشماوہ ببخشیدبا بازیگوشی خندیدو خودشو ازم جدا کردخب؟.تعریف کننمیدونم يادته یا نه ولی… اون پسر بامزهه بود که دیشب اومدو رو پهلوش یه جمله تتو کرد…اوه اون بلوندی رو میگی؟ هی…اون زد به شونمو خندیدبعدم گفتخب من الان با اونماوه…پس تو با یه جوجه کوچولویه پانک میگردیبلند بلند خندیدمدهنتو ببندباشه باشه..اون که به موهات گیر نداد؟چی؟؟اوه نه…اون گفت که از رنگ موهام خوشش میادمثه جکسون یه عوضی نیست بعد از زدن این حرف فوری جلو دهنمو گرفتمفلورا جکسونو دوست داشتولی وقتی که فلورا موهای کوتاهشو آبی کرد و پای راستشو تتو کرد ولش کردجکسون گفت که از این جلف بازیا و جلب توجه ها خوشش نمیادو بعدم فلورارو ول کردآخه دلیل از این مسخره تر؟؟؟خب بهش میگفتی که ببین چون تو نمیذارى من هفته ای یه بار به فاکت بدمنمیتونم باهات باشم خدافظاوه راستی…اون تتو…قشنگه ..مرسىسعی کردم جو رو عوض کنم و یه جورایی موفق شدماون به بازوم نگاه کردو گفت میدونم قشنگهبعدشم زبونشو در اوردو رفت که جوهر تتو رو درست کنهمنم رفتم سر جام نشستم تا یکی بیاد و بخواد که روی دستاش یا کمرش تتو بكنهاونم نه هر تتویی… من يه جورایی تازه وارد به حساب میامیکمی ناخونامو سوهان زدمو منتظر شدمچند دقیقه بعد بلوندی اومد و بعد صدای جیغ فلورااون با سرعت نور دویدو خودشو انداخت تو بغل بلوندی و بعد از این که یکم باهم ضر ضر کردنفلورا و اون دوست پسر معیوبش اومدن سمت مافلورا به من و اون نگاه کردو بعد گفتخب… این دوست پسرمه سرمو تكون دادمو لبخند زدم و بعد گفتماریکارلدستشو اورد جلو و با هم دست دادیمماری تو… خیلی واسم اشناایی انگار که یه جا دیدمت فک نمیکنم کارلمن.مطمئنم…اها من تورو تو اون کلاب شبانه دیدم … تو هنوزم با لیون تو رابطه ای؟چشام گرد شد و سوهان از دستم افتادمن هیچوقت نتونستم بفهمم چرا اون کارو کردمن بهش اعتماد داشتممن دوسش داشتمدقیقا بر عکس اونمن میخواستمش…اون منو میخواست منتها از لحاظ جنسی…و این خیلی فرق داره…بعد از رفتن اون من شکستم…من خُرد شدمهیچکس هیچوقت نفهمید…حتى فلورابهشون نگفتم…اونا منو درک نمیکننهی ماری نگفته بودی با یکی تو رابطه ای شیطوون دولا شدم سوهانو از روی زمین برداشتميه لبخند مصنوعی زدمو گفتمخب…م…من و لیون دیگه با هم نیستیم… اوه متاسفم… من واقعا نمیدونستموگرنه ازت نمی…قبل از این که کارل حرفشو تموم کنه دستمو گذاشتم رو دهنشو گفتمنه واقعا عب ندارهسرشو تكون دادو به محض این که دستمو از رو دهنش برداشتم گفتاون به ما میگه که هنوز با توئه..در صورتی که هیچوقت نمیبینیم که با تو باشهاون به ما گفته که تو از لندن رفتی خب اون دروغ گفته…ما به هم زدیم و…و من تویه لندنمفلورا با اخم به من نگاه میکرد و مطمئنم به محض این که کارل بره کلى سوال پیچم میکنه…يه سوال دیگه… میدونم اذیت میشی ولی…اگه میدونی اذیت میشم پس نپرس و گورتو گم کنهی آروم… باشه نمیپرسمچشم غره رفتمو رومو کردم اونورخدافظ عزیزم بهم زنگ بزن صدای بوس کارل و بعد صدای خنده ی فلورا اومد و کارل رفتفلورا اومد جلوم وایساد و با عصبانیت گفتفک کنم دیگه باید توضیح بدی چیزی واسه توضیح دادن وجود نداره فلورا…بعدشم فوری اضافه کردممن میرم که از ورونیکا اجازه بگیرمو امروزو زود برم…چون همونطور که میبینی مشتری نداریممن گفتمو سريع رفتم طبقه بالا… ولى تو هنوز یک ساعت هم نیست که اومدی ماریمیدونم… حق با توئه ولی من…من فقط نمیتونممن واقعا متاسفم ولی منم نمیتونم اجازه بدم که به این زودی بری تو تا چند ساعت دیگه میتونی بری…ولی حالانه و قبلشم بهم خبر بده…الانم برو سرکارت فلورا واقعا بهت نیاز دارهباشه ورونیکا…ولی اگه تتوی حرفه ای خواستن من کاری از دستم بر نمیاد و خودت باید باشی… یادت که نرفته؟ پس فک کنم فلورابیشتر از من به تو نیاز دارهپس بذار که من برم…لطفاورونیکا خندیدو گفتمارگریت برو سر کارت یه لبخند عصبی زدمو رفتم پایینفلورا تا منو دید اخم کردو سرشو با وسایل رو میز گرم کردخیلی اروم رفتم پایین و گفتمفلیفقط کسایی که بهم اعتماد دارن و دوست منن میتونن منو اینجوری صدا کننخب من هم دوست دارم هم بهت اعتماد دارم چشم غره رفتو وسایلیو که گذاشته بود تو کشو در اوردو دوبارہ شروع کرد به چیدن اونا توی کشواه کشیدمو دستاشو گرفتم تو دستم که بهم نگاه کنه ولى اون چشاشو بستدختره ی لجبازفلوراااابله مارگریت ؟فلیییییبا عصبانیت گفتمو دستشو ول کردم برعکس شد نه ؟؟ الان تو باید از من عذر بخوای…که چرا بهم راجع به لیوننگفتی نه من که بهت گفتم مارگریتاخمامو باز کردمو با لبخند گفتمخب ببخشید باشه ؟؟ ولى من فعلا امادگی اینو که واست تعریف کنم ندارم و امروز بی خیال شو باشه ؟باشه میبخشمت حالا هم بیا کمکم کن فلورا به ته سالن اشاره کرد که یه مرده رو تخت خوابیده بودو داشت با موبایلش ور میرفت و منتظر ما بوداه کشیدمو رفتم جلو و گفتمخب اقا شما چی میخواید تتو کنید ؟ کجا میخواید تتو کنید؟ تتوتون رنگی باشهیا سیاه؟سرشو بلند کردو با یه نیشخند گفتببخشید خانومی ولی سوالاتو یادم نمیاد مشکل خودته خب همه اكثرا بهم میگن که سوالامو دوباره دونه دونه بگم ولى من دو تا دليل دارم که اونطوری جوابشو دادم1- اون به من گفت خانومی و اون حقه اینو نداره2 نمیدونم…ولی کرمم گرفتاوہ پس…از رو تخت بلند شدو ادامه دادمیخوای با من دعوا کنی؟ بذار قبل از هر چیزی بهت بگم که تو هیچی نیستیحالا هم بيا واسم تتو کن من چار تا فلش میخوام رو دستم…سیاه باشه بجنبپس اون تموم سوالامو میدونستاون یه نگاه کلی بهم انداخت خنديدو كتشو در اوردفاک اون فقط…اون افتضاحه اره…این چیزی بود که میخواستم بگمدوباره رفتم پیش فلورا و گفتمسیاهبا یه لبخند شیرین گفت بفرماییدمرررسیجوهرو ریختم تو دستگاه و گفتمفلشات چه شکلی باشن ؟ کجای دستت و به چه صورت قرار بگیرن؟خندیدو گفت پشت ساعدم…واین شکلی و به این صورت باشنیه کاغذ از تو جیبش در اوردو بهم نشون دادخب طرح چرتیهچشامو چرخوندمو شروع کردم به تتو کردناین ساده ترین طرحی بود که تا حالا تتو کرده بودم ولی نمیدونم چرا انقد استرس داشتم… شاید چون اون خیلی ایراد گیر بود وقتی داشتم تتو میکردم مدام بهم گوشزد میکرد که مواظب باشم و درست تتو کنم و بلاه بلاه بلاه (وق وق کردن مشتری)موقعه ی تتو کردن نتونستم جلو خودمو بگیرمو به بهونه ی تتو دستمو گذاشتم رو بازو های عضله ایش و باعث شدم که اون یه نیشخند بزرگ بزنهبعد از این که تتو کردم رو دستش کرم زدمو دستشو با باند بستم و با رضایت گفتم تموم شدبا نارضایتی دستمو از رو بازوش برداشتمو چشامو چرخوندم اون یه نگاه به دستش انداختو گفتخوبهچرا…حرفمو خوردمو سرمو انداختم پایین و گفتمپولشو باید طبقه بالا حساب کنید اقا سرشو تکون دادو رفت بالابعد از چند دقیقه اومد پایینوامم..چی میخواستی بپرسی؟ هیچی…مهم نیستمن میخوام بدونم..بگو خب تو…تو…چرا از کتفت تا ارنجت تتوعه و پاییناش… تتو نداره؟اوه…سوالت این بود؟اره خب… ولی اگه نمیخوای جواب بدی مشکلی نیست نه فقط تعج…ماری لاس زدن بسه بیا اینجا به کمکت نیاز دارم چشم غره رفتمو داد زدماومدم فلیبا خجالت به اون مرده نگاه کردم و اون گفتپس اسمت ماريه…خب ماری جواب سوالت… من اینجاهارو تتو نکردم چونکه میخواستم چیزایی رو تتو کنم که منو یاد کسایی که دوسشون دارم میندازهاها چه جالبپس اون چار تا فلش واسه…واو چه باحال اون همزمان چار نفرو دوست دارہبه فکر خودم خندیدم… این کارمه… من همیشه به فکرای خودم میخندمو حالا سوال من…ولى من باید برمسریع میپرسم قسم میخورم باشه تو چرا انقد تتو داری ؟ چون از تتو خوشم مياد واو خوبه از این جور دخترا خوشم میاد…بیشتر از این وقتتو نمیگیرم خدافظماری امیدوارم دوباره ببینمتخدافظ تغییر حالت سریعش باعث شد که من تو فکر فرو برمچه طوری میشه که انقد بدجنسانه بهم نگاه کنه و نیشخند بزنه…حتی بد باهام برخورد کنه ولی پنج دقیقه بعد مهربون شه و یه لبخند شیرین بزنه؟هی ماری دختر کجایی ؟؟؟فلورا دستشو جلو صورتم تكون دادو من گفتممن همینجاماره مشخصهانقدر گیر ندهباشه…ولی ورونیکا کارت داره خب چی گفت ؟فلورا ازم پرسيدو من یه ابرومو دادم بالا و با لبخند نگاش کردمبجنب بگووو مارییییباشه باشه…اون چیز خاصی نگفت… فقط گفت که حقوقمون زیاد میشه و امروزمیتونيم زود بریم خونه این عالی نیست ؟؟اون از ته دل خندیدو گفت اونوقت تو میگی این چیزی نیست؟؟؟ خب باشه هستکی میتونیم بریم؟به موبایلم نگاه کردمو گفتمحدود 1 ساعتِ دیگهعالیهما تو این یک ساعت چار تا مشتری داشتیمیکیشون اولین تتوش بود خب تعجبی نداشت چون اون 12 سالش بودزیاد پیش نمیاد که ما مشتریِ 12 ساله داشته باشیم شاید 4 یا 5بار تو یه سال …اون یه گل تتو کردخب واقعا رو کمرش خوب به نظر میومدهی وایسافلورا گفتو سريع رفت تو مغازه و با یه کت اومد بیرونفلی…هوم؟این چيه؟؟كُتِ اون پسرست که امروز اومد و تو داشتی باهاش لاس میزدی بگیرش…دستت باشه و هر وقت دوباره دیدیش بهش بده اه خب خودت وقتی دیدیش کتشو بهش بده تو داشتتی باهاش لاس میزدی نه منحالا هر چیفلورا کُتِ اونو اونداخت تو بغلمو گفتفردا میبینمت خوشگلهوایسا ببینم مگه قرار نبود بیای خونه من؟خب چرا ولی سری پیش زیاد بهم خوش نگذشت اوه بی خیال تو دیگه لازم نیست از اتاق من بری بیرون و در ضمن امروز دوشنبه ست…ملیسا مرخصیهخب باشه میامخوبهما رفتیم خونهملیسا از فلورا عذر خواهی کرد و فلورا هم گفت که عب نداره… و البته که الکی گفت…از اون ماجرا یه ماه میگذره و روزی نیست که منو فلورا راجع بهش صحبت نکنیمو فلورا نگه که اصن بهش خوش نگذشتهعوضیخب سری پیش نزدیک بود مرده به فلورا تجاوز کنه…اگه بخوام رو راست باشم باید بگم که وقتی درِ اتاقو باز کردم با صحنه ی جذابی مواجه شدمدستای قویِ مرده دستای فلورا رو بالا سرش نگه داشته بودو خودش داشت سینه وگردنه فلورا رو میخورد و میک میزداره من به این میگم جذاب…خندیدمدست فلورا رو گرفتمو بردم تو اتاق و اون فوری لباساشو در اوردو خودشو انداخترو تختفلورا؟هوم؟فک کنم که پریودیچيیی ؟؟؟با جیغ گفتو به شورتش نگاه کرديه جيغ بلند تر زدو گفتحالا من چی کار کنم؟؟؟با شک بهش نگاه کردمو گفتميعنی چی که چی کار کنی؟؟ این یه چیز معمولیه نه؟خب…خب… خب…اها…من پد ندارم من دارمگفتمو همون موقع یه پد از کشو در اوردمو پرت کردم جلوش اون با تعجب به پد نگاه کردو گفتم..مرسیسرمو تكون دادم و اون رفت بیرون که بره دستشوییموهامو باز کردمو دستمو کشیدم لاشونواقعا حس خوبیهفلورا با استرس از دستشویی اومدو گفت اخه الان وقت پریود شدن بود؟؟ابروهامو دادم بالا و گفتممنظورت چیه؟؟خب… تو گفتی که امشب بیام اینجا و من مخالفت کردم…من امشب با…با کارل قرار دارم…دومین قرار رسميه ما هولی فاک یعنی میخوای بذاری به همین راحتی به فاکت بده؟؟چی ؟؟؟ نع این فقط… فقط…هیچیبگووووو من قرار نیست امشب برمالبته که باید برینمیرمخندیدمو گفتمپس از خونه من گمشو بیرونتو حق اینو که منو بیرون کنی نداری… من واسه…واسه ملیسا اینجام نه توپس برو پیش همون اون ادای منو دراوردو گفتمن نمیرمو تو هم نمیتونی مجبورم کنیچشم غره رفتمو چیزی نگفتم چون میدونم اگه ادامه بدم تا صبح باید دعوا کنیمامم…فلیی؟هومم؟کارل…خب؟اون از لیون خبر داره؟یه مشت چیپس گذاشت تو دهنش و با دهن پر گفتچطور؟من بایدازلیون یه چیزیو بپرسمچیپسارو قورت داد و گفت باشه بیاموبایلشو پرت کرد تو بغلم و ادامه دادبرو توکانتکتام(تماس)…شماره کارلو بگیر ازش بپرسوااای مرسیییی فلورا تو بهترینیمیدونمبدون توجه به حرفش شماره کارلو گرفتمهیییی…فلوراااا… کارل دستش بنده کاری داری بگواوه شِت… اون خودش بودالوو فلورااا… تو هم مثه دوست پسرت قاطی داریا.. هیییی کجا رفتی؟ دوباره سکوتبا چشماي پر از اشکم یه نگاه به موبایل انداختم و دوباره گذاشتمش دم گوشمهی فلورا عزی…هی کارل…اوہ ماری تویی ؟؟اوهومخب من فک کردم فلورائه… معذرت میخواممشکلی نیست…فقط میخواستم یه سوالی ازت بپرسم که جوابشو گرفتم بایگوشیو محکم انداختم تو بغل فلورا و رفتم سمت دستشویی و هر چی خورده بودم بالا اوردمخب این طبیعیه دیگه …من هر وقت عصبی میشم معدم درد میگیره و بعدم همه چیو بالا میارممن دیگه اونو دوست ندارم واقعا میگمولی وقتی صداشو شنیدم همه چی مثه فلش بک از جلو چشمم رد شداون کاراش ، اخلاقاش، مسافرتایی که با هم رفتیم ، پارتی هایی که با هم خرابمیکردیمو فرار میکردیم ، حرفایی که رو تخت بهم میزد…این که صبحا چجوری بیدارم میکرد… فاکدوباره فکر کردن به اینا باعث شد که بازم بالا بیارم ولی از اونجایی که ناهارنخورده بودم بعد از چند تا عق زدن یه مایع بنفش(رنگ بنفش دوست دارم بگم ) ازدهنم ریخت بیرون…اسيدِ معدمدندونامو مسواک زدمصورتمو شستمو خودمو تو اينه نگاه کردم چرا من باید به خاطرِ اون عصبی بشم؟اها…چون که من میتونستم وقتیو که واسه اون گذاشتم واسه یکی دیگه بذارم…چون اون بهم دروغ میگفتو منم باورش میکردمیه دور دیگه صورتمو اب زدمو از دستشویی رفتم بيرونو همون موقع ملیسا جلوم سبز شدتو حالت خوبه ماری؟اره ملیسا … خوبمبه زور لبخند زدمو رفتم تو اتاقماز صحنه ای که دیدم زیاد تعجب نکردمفلورا رو تخت رو شکمش خوابیده بود و پاهاشو تو هوا تكون میدادو با تلفن حرف میزدوقتی متوجه من شد بهم چشمک زدو بعد از چند ثانیه اخم کردو به کارل گفتمن بعدا بهت زنگ میزنم کارلبعدشم مکث کردو با خنده گفتمنم همینطور…خدافظ قطع کردو گفتتو يه دفعه چت شد؟؟ به خاطر اون مرده لیونه؟نه من خوبم…فقط بالا اوردم… اگرم میخوای محتوياتشو بدونی باید بگم که یه چیزای سف…فلورا نذاشت حرفمو ادامه بدم به جاش گفتفهمیدم باو…تو حالت خوبه…نیاز به توضیح ندارمسرمو تكون دادمو رو تخت دراز کشیدمیادم نیست چی شد ولی خوابم برد و وقتی بیدار شدم شب بود به زور بلند شدموبه ساعت نگاه کردم2138دستمو کشیدم رو صورتمو به فلورا نگاه کردم اون مثه خرس خوابیده بود پتو رو از رو فلورا زدم کنار و بعدشم با کلی چک و لگد بیدارش کردمبعد از خوردن شام ما تو اتاق بودیمو باهم صحبت میکردیموایسا ببینم…من نفهمیدم…تو چطوری با کارل دوست شدی؟؟؟خب پارتی جمعه… تو… مست بودی… منو کارل قبلش همو تو مغازه دیده بودیم و اون دعوتم کرده بود که برم به اون پارتی تو هم با خودم بردم… اون اولین قرار رسمیمون بوداَه فلوراااا مثه ادم توضیح بدهاَ هَ…اولین باریو که کارل اومدو تتو کردو یادته؟؟خب؟ من بهش شماره دادم و اون زنگ زد بهم گفت که برم پارتی ای که اون گرفته تا اینجاشو فهمیدی؟ارهلبخند زدو ادامه دادمن از تو خواستم که بیای و توهم قبول کردی…تو حسابی مست بودی و اگه راستشو بخوای من نمیدونم اونشب واست چه اتفاقی افتاد فقط میدونم که اخرای مهمونی من و کارل تورو بردیم مغازه و من بازو تو تتو کردم…خواستم واست سوپرایز باشه…خب؟؟خب…و بعدش هم که… همین دیگهپوکر فیس شدمو گفتم یادمه که گفتی ماجرای دوستیتون هیجان انگیزهخب هستنیستهستنیستهستنیستهستنیستهستنیستهستنیستهستنیستهستاصلا هر جور دوست داری فک کن فلورا ولی هیجان انگیز تنها چیزیه که نبوداون با حرص چشم غره رفتو گفتحالا هرچیخندیدمحرص خوردنش خنده دارهاونجوری که چشم غره میره و خودشو بی تفاوت نشون میده…در صورتی که درونش طوفانِ و دلش میخواد منو خفه کنهدستمو تا مچ فرو کردم تو سطل ماستو کُلشو مالیدم رو صورتش اخم کردو داد زدعوضیییییسطل ماستو برداشتو خالی کرد روم و اینبار من جیغ زدماونم نه به خاطر اینکه کل هیکلم کثیف شد به خاطر تختمتختم هم ماستی شدیه جیغ از رو عصبانیت کشیدمو با پایان توان فلورا رو زدمبعدم رو تختیمو از زیرش کشیدمو انداختم بيرون اتاق که فردا برم بدم خشک شوییچشامو چرخوندمو رفتم حموم لباسامو با عصبانیت در اوردم و رفتم زیر دوشو بعد از 5 دقیقه رفتم بيرونو دیدمخانوم فلورا اسکورچ رسما ريدن به اتاقو فاک… اصلان من چرا بهش گفتم که بياد اینجا؟؟؟اتاقم… اتاق عزیزمفلورا رسما ریده به اتاقمگند زدهعوضیِ اشغاللباسا کف زمین پخش بودن پایان چیپس و پفکا و پاستیلا کف زمین ریخته بودنوفلورا هم یکی از لباسای سکسیه منو که لیون واسم خریده بود پوشیده بودو داشت عکس مینداختاون لباسو از کجا گیر اوردهمن مطمئنم اونو یه جا گذاشته بودم که چشم بهش نخورهداری چی کار میکنی؟؟با یه حالت عصبی پرسیدمو فلورا گفتعکس میندازم… مشخص نیست؟خب مشخصه ولی چرا با این لباس و با این حالتایِ افتضاح؟لباسِ خوشگله؟حالتات چی ؟؟اه من این عکسارو واسه خودم میخواممنم باور کردم…تو میخوای این عکسارو واسه کارل بفرستی…کاملا مشخصه چشاشو گرد کردو با استرس گفتنه…نه… نمیخوام اونارو واسه کارل بفرستم چرا میخوایگوشیشو انداخت رو تخت و گفتاینو چرا دمِ دست نمیذاری ؟؟؟ من كل كمدتو زیرو رو کردم تا اینو گیر اوردم واسه این که دوسش ندارم…اگه تو دوسش داری… واسه تواوہ واقعا؟؟سرمو تكون دادم و اون جیغ زدو گفت تو بهترینی…کارل واقعا از این خوشش اومده و بهم گف…بقیه حرفشو خوردفوری دستشو گذاشت رو صورتشو گفتتو یه عوضی هستیبا تعجب گفتممن ؟؟ من عوضیم؟ یا تو که کل اتاقمو به گند کشیدیو لباسمو پوشیدی و واسه کارل عکس فرستادی ؟؟ تو یا من؟؟بعدشم نتونستم جلو خودمو بگیرمو خنديدم اون دوباره داره حرص میخورهاون با اخم بهم نگاه کردو بعد از چند ثانیه از اون لبخند گول زنکا زدو گفتپس این … واسه من دیگه؟چشامو چرخوندمو گفتم البته… اون به درد من نمیخوره اون لبخند زدو یه بار دیگه به لباس نگاه کردمنم لبخند زدم ولی وقتی که دوباره به اتاق نگاه کردم لبخندم از بین رفتو بهجاش عصبانيت كل وجودمو کرفتيه دفعه داد زدمتو چرا اینجارو به هم ریختی؟؟زود باش جمعش کندادمو در اوردو دوباره تو اینه خودشو نگاه کرداصلا اون لباسِ واسه خودمه اگه میخوای واسه تو باشه باید اینجارو جمع کنی زیر لبش غر غر کردو گفتباشه…بعد از این که چیپسام و همین طور تمیز کردن اتاق توسط فلورا تموم شد ملیسا بدون هیچ در زدنی اومد تو…خب من بهم برخورد چون خودش قانون گذاشته که باید قبل از ورود در بزنیمبا اخم بهش نگاه کردمو بعدم با چشام به در اشاره کردمانگار تازه فهمید چی کار کرده…به در نگاه کردو گفتاوپسبعد رفت بيرون…در زدو بعد از صدور اجازه اومد توحالا بهتر شد من گفتمو فلورا چشاشو چرخوندخب…من اومده بودم اینجا که بگم…خب…من با یکی توی یه کلاب قرار دارم و دوست دارم که شماها هم اونجا باشید با تعجب به ملیسا نگاه کردماز کی انقد مهربون شده؟؟ تو که یه قرارِ سکس نداری ؟؟ اوه چی ؟؟ نه…البته که نه یه ابرومو دادم بالا و با شک بهش نگاه کردماون به من نگاه کردو گفتخب…اون دیشب اینجا بودبا خجالت به پاهاش نگاه کردو ادامه دادو خب امشب ازم خواست که برم اونجا و منم که… من خب…تمام دوستامو خونوادم توی المانن… به جز شماها نمیدونم ملیسا…من خب…من میامبه فلورا نگاه کردمو اونم سرشو به نشونه ی این که میاد تكون دادو لبخند زدشصتمو به ملیسا نشون دادم و اون لبخند زدو گفتپس حاضر شيدبعدم سریع از اتاق رفت بیرون…اینجا افتضاحه ملیسا… مطمئنی اینجا کلاب سکس نیست؟نمیدونم… من تا حالا اینجا نیومدماینجا واقعا افتضاحه پر از ادماییه که دارن همو میکنن…اگرم نمیگم پسرو دخترواسه اینه که اینجا دخترایی هم هستن که لزن یا پسرایی که گی اناه کشیدمو دستمو دراز کردم که دست فلورا رو بگیرم.. ولی اونجا نبودفاک یو فلیامم.. اشکال نداره چند دقیقه تنهاتون بزارم ؟؟ملیسا گفتو به پسری که ته كلاب وايساده بودو داشت سیگار میکشید اشاره کرد…فک کنم خیلی زشت باشه…چون کُلاه سویشِرتِشو انداخته روصورتشنمیدونم…بهم اس بدہبه ملیسا گفتمو بدون این که منتظر جوابش باشم رفتم تو دستشویی که به فلورا زنگ بزنمرفتم تو دستشویی…خب…بر عکس جاهای دیگه اینجا وضعش بهترهموبايلمو از تو سوتينم در اوردمو تا خواستم زنگ بزنم به فلورا شاشم گرفتاین دیگه چيه؟؟؟فاکموبایلمو گذاشتم سر جاشچشم غره رفتمو و در دستشویی پشتمو باز کردمو داد زدمهولی فاکینگ شِت…تو؟؟؟سریع شلوارشو کشید بالا و با مِن و مِن گفتخب…امم… منلازم نیست چیزی بگی…فقط…حالم به هم خورد رفتم تو دستشویی بغلی و با خیال راحت نشستمو شاشیدماومدم دامنمو بکشم بالا که یه دفعه در باز شدو اون داد کشیدهولى فاکینگ شِت…منبعدم زد زیر خنده..با خیال راحت.. بدون هیچ عجله ای در حالی که اون جلوم وایساده بود دامنو شورتمو کشیدم بالا و زیپ دامنمو بستماون با به نیشخند بهم زل زده بودیه لبخنده موزیانه زدمهلش دادم کنارو از دستشویی رفتم بیرون که دستامو بشورمبعد از شستن دستام اون گفت ووهووو. … عجب کصی بود اره… خوب بود ؟ محشر بود فک کنم باید خیلی تنگ باشیممکنهپس چطوره که امتحان کنم؟نه لازم نیست…من خودم بهت میگم…فكرت درسته…من حسابی تنگماروم در گوشش زمزمه کردمو اون از فرصت استفاده کردو گردنمو بوسید هولش دادم عقبو گفتم تو چرا مثه بقیه یکیو گیر نمیاری که بکنی ؟گیر اوردمم…ماری…درسته؟درسته ولی اونی که میخوای به فاک بدى من نیستم… و اگرم من باشم منظورم اینه که چرا قبل از من کسيو گیر نيورده بودیو داشتی با خودت ورمیرفتی درسته حق با منه نه؟؟اون شصتشو کشید گوشه لبشو با لبخند گفتدرسته ماریخب…فک کنم که این منصفانه نیست…تو اسم منو میدونی ولى من نه…به نظر تو اسم من چیه؟کونیاشتباه حدس زدى.. اسمم سزارِ اينو گفتو من زدم زیره خنده این تنها اسمیِ که بهت اصلا نمیاد سزار هاها…مرسینگفتی…چیو؟چرا داشتی با خودت ور میرفتی؟؟خب واسه این که…ببین تو مگه تا حالا با خودت ور نرفتی؟اوهوم…خب که چی؟خب هیچی مثه خود ارضایی نمیشه حتی سکس با کسی مثه تو اينو گفتو دستشو به طور خطرناکی گذاشت رو باسنمخندیدمو دستشو زدم کنار…اون یه صدای عجیب از خودش در اوردوتو واقعا ضد حالیاره خيلیا بهم گفتنچون هستیمیدونماون به پایین نگاه کردو خنديد بعد گفتاین دورو بر میبینمت ماریبعدم رفتارہ ارہ…بلاب بلاب بلاب(ضرضرای حوصله سربر)واسه اون عوضی چشم غره رفتم هرچند که رفته بودگوشیمو دوباره از تو سوتينم در اوردم و تا اومدم شماره فلورا رو بگیرم خود احمقش اومد تو دستشوییاونم با کارل و…نکارل و لیون با چشمای گرد شده به اونا نگاه کردمکارل و فلورالیون و یه دخترِ…ملیسافلورا؟؟مارى…اوه خب…خب…کارل زنگ زدو گفت که اینجاست…با دوستش…و خبدوستش لیونهاره دارم میبینمبه زور لبخند زدمو به لیون نگاه کردماونم مثه من تعجب کرده بود…اممم.. خب یادم رفت معرفی کنم… لیو عزیزم… این ماريه…هم خونه ی من لیون دستشو اورد جلو و گفتخوشبختم به دستش نگاه کردمو سرمو تكون دادماون دستشو برد عقبو يه نگاه کلی بهم انداختهی…شما دو تا چرا اینجوری همو نگاه میکنین؟ملیسا گفت و باعث شد که من نگامو از روی لیون بردارم اما لیوت نگاشو از من نگرفت و به ملیسا گفتاخه هم خونت خیلی با خودت فرق داره خندیدم…یه خنده ی الکی بعدم گفتمکاش منم ميتونستم به همین راحتی دروغ بگم… کاش یکیو میشناختم که مثه خودم احمقو ساده لوح بودو همه ی دروغایی که میگفتمو باور میکرد … چه طور این کارو میکنی…؟صدام کم کم بالا رفت و اخر سر داد زدمچه طور انقد راحت دروغ میگی؟ همون حرفایی که به من میزدی به ملیسا هم میزنی ارہ؟؟؟…کارت با من تموم شد؟ قلب منو شکستی ؟ چی به دستاوردی؟ خیلی پستی…خیلیمن عصبانیم… خیلی زیاد…یه ذره هم ناراحت نیستم… اه کیو دارم گول میزنم؟من خیلی عصبانیم…منِ لعنتی خیلی ناراحتمبه جای اینکه برم مثه تو فيلما مشروب بخورم و بیخیال همه چیز بشم ازكلاب رفتم بیرونگوشه خیابون نشستمو تصمیم گرفتم بهش فک کنم…به لیون نه…خب باشه به اون…ولی فقط اون نه…خیلی چیزای دیگه هست که من باید بهش فک کنممهم ترینش خودمم…من خیلی وقت به خودم فک نکردم…من خودمو فراموش کردم…وقتی لیون ولم کرد همه چیو فراموش کردم حتی خودمو اون یه ادمِ پستِ…من فقط…خیلی دوست دارم بدونم که چه طور يه ادم میتونه انقد راحت قلب یکیو بشکنه و بعدم بره سراغ یکی دیگهمن نمیتونم درکش کنم…نمیتونمبه چی فک میکنی؟ولم کنرو به اون مرده ی عوضی گفتمو دوباره سرمو گذاشتم بین زانوهامهی…تو داری گریه زاری میکنی؟ نه…بهت نمیادمن گریه زاری نمیکنمولی اب دماغِ اويزونت یه چیز دیگه میگهدستمو کشیدم رو دماغم…راست میگفتالان دست من اب دماغی شدهچشامو ریز کردم از جام بلند شدمو كل اب دماغمو مالیدم به لباسه سزار…هى من اسمشو یادمه…دختره ی…بقیه حرفشو نگفت به جاش خیلی بدجنسانه اومد جلو و منو قلقلک دادپوکر فیس شدمو گفتمهاها…من قلقلکی نیستم ضایعاونم پوکر فیس نگام کردو گفتولی هرکسی یه نقطه ضعفی داره نه؟چشامو چرخوندمو گفتماووووو…پس از این جور حرفا هم بلدیارهیه وری لبخند زدمو گفتمامروز یادت رفت ژاكتتو ببری…و اون الان کجاست؟شونه هامو انداختم بالا و باخیال راحت گفتمخونه ی منخب…بریم بیاریمش الان؟اره…دقیقا همین الانالان دیرهو زمان مناسبی برای اوردن ژاکت منِ درست میگم؟شایدخب پس…بریم؟سرمو تکون دادمو گفتمالبته که بریم…این قراره عالی باشهسوویچو انداختم رو میزو كتمو در اوردمو گفتم اوناهاش اونجاست… بعد با چشمم به صندلی اشاره کردم اون ژاكتشو برداشتو گفت خب پس… همین بود؟؟ قرار نبود چیز بیشتری باشه سزار اوه جدا؟؟ اوهوم اگه من بیشترش کردم چی ؟ تو این اجازرو نداری من از کسی اجازه نمیگیرم چیزی نگفتم فقط با یه نیشخند بهش نگاه میکردم من نمیزارم این اتفاق بیوفته… امشب نه من ازش نمیترسم اون چیزی به جز یه مرده پانکه احمق نیست اون فقط میخواد کاری کنه که بقیه فک کن که اون باحاله … همیناون چیزی جز این نیست با همون نیشخندی که داشتم همونطور که اون میومد سمتم رفتم طرفش دستمو کشیدم رو بازوهاشو گفتم البته که اجازه نمیگیری… چون میدونی من اجازه نمیدم پس این طوری فک میکنی ؟ سرمو تکون دادمو گفتم شب به خیر سزار رفتم تو اتاقمو خواستم درو ببندم ولی بسته نشد… پای سزار لای در بود زیر لبم غر غر کردمو گفتم برو بیرون وگرنه زنگ میزنم به پلیس البته که الکی گفتم… اگه پلیس بیاد اینجا به جای این که اونو ببره منو میبره به خاطِرِ موادایی که توي اشپزخونه هست… صدای سزار منو به خودم اورد اروم باش دختر کوچولو من فقط اومدم ازت بوس شب به خیر بگیرم خنديدمو گفتم برو به جهنم لباشو خیلی آروم گذاشت رو پیشونیمو گفت شب به خیر رفت… همونطور که من ماتو مبهوت وايساده بودم اون بوسه رو پیشونیم…..واقعا شيرين بود دستمو کشیدم رو پیشونیمو لبخند زدم… لباسامو در اوردمو فوری رفتم زیر پتو موبایلمو دراوردم 7تا میسکال و 3 تا اس از فلورا 2 تا میسکال از ناشناس 1 میسکال از جولیت… نامادریم با بی میلی زنگ زدم با صداي خسته ای گفت کجا بودی؟بیرون کلی غرغر کرد که یه کلمه اشم نفهمیدم اره… هر یه ماه یه بار برنامم همینه اون زنگ میزنه و کلی غر میزنه و در اخر هم میگه که واسم پول ریخته و درست خرجش کنم باشه جوليت حرف همیشگی من خب در اصل زنگ زده بودم که بگم پول ریختم…. میدونم انقدم وِل نباش خدافظ سريع قطع کردمو شماره ناشناسمو گرفتم الو؟ فليي ؟؟؟ اره خودمم چشامو چرخوندمو گفتم با خط کی زنگ زدی؟ یه دوست کی؟ نمیشناسیش پوووفففف … باشه…. اممم کاری داشتی که زنگ زدی؟ میخواستم عذر خواهی کنم… اها باشه… کاری نداری؟ نه فقط راجع بهش فک کن آه کشیدمو موبایلمو انداختم اونور سرمو کوبوندم رو بالشو گفتم گوه تو این زندگی و خوابیدم این دفعه صبح با صدای خنده ی ملیسا بیدار شدم خنده؟؟ ملیسا؟؟؟ حتمایکی دیگس سرمو فرو کردم تو بالش برای خواب بیشتر ولی لعنت من بيدار بشم دیگه خوابم نمیبره با کلافگی از اتاق رفتم بیرونو بلند گفتم ملیسا میتونی یکم اروم تر بخن…دی لیون اونجا بود…و البته که دیگه من عادت کردم میدونم میدونم فقط دو روزه که پای لیون دوباره به زندگی لعنتي من باز شده ولی من بهش عادت کردم دیگه حسی ندارم… تنفر… عشق… ناراحتی…عصبانیت… هیچی من هیچ حسی ندارم نه از دیشبدیشب پایان حرفامو بهش زدم هرچند که هنوز مونده اوه.. سلام ماری ملیسا گفتو من چشم غره رفتم لیون لبای ملیسا رو بوسیدو گفت خب مليسا من دیگه برم عزیزم و بلند شد که بره اداشو پیش خودم در اوردمو با حرص گفتم اگه مشکلت منم باید بهت بگم که من الان میخوام برم پس راحت باش … ولی نه زیاد اون نیشخند زد و نشست سر جاشو گفت باشه پس میمونم ملیسا زیرزیرکی خندید یه ادم چه قد ميتونه پررو باشه؟؟؟ اون یه تیکه عنه رفتم دستشویی و به ياد لیون با زور ريدم بعدش با یه لبخند ملیح دستامو شستمو رفتم بیرونو بلند گفتم حدس بزنيد تو دستشویی چی دیدم ؟” لیون یه ابروشو داد بالا و گفت چی؟ من همین الان تورو اونجا دیدم… خیلی قهوه ای بودی … و یه جوری بودی… بو گند هم میدادی… حیف که سیفونو کشيدم وگرنه بهت نشون میدادم ملیسا با اخم زد به شونم و گفت هی… اون دوست پسرمه آفرین به تو لیون چشاشو بستو خندید یه خنده ی لعنتی که حرص من واقعا در اومد با حرص و خیلی محکم زدم پس کله ی لیون و رفتم تو اتاقمو محکم درو پشت سرم بستم فاک یو لیون بلند داد زدمو اهمیتی نمیدم اگه صدامو بشنوه شلوار جین سیاه پاره پورمو با یه تیشرت گشاد که سوتینم از زیرش معلوم بود پوشیدم موهامو شونه زدمو دو طرفم بستم آرایش همیشگیمو کردمو از اتاق اومدم بیرون از ملیسا خدافظی کردم و لیون و ملیسا همزمان با هم جوابمو دادن انگشت فاکمو به لیون نشون دادمو رفتم بیرون لندن مثه همیشه ابری بود و میخواست بارون بگیره ولی این هیچوقت باعث نشده که من دست از پوشيدن این لباسا بردارم از ماشین پیاده شدمو سریع رفتم تو مغازه فلورا خیلی عصبانی وایساده بود اونجا ابروهامو با تعجب دادم بالا چون اون کسی که باید عصبانی باشه منم نه اون زیر لب گفت چرا انقد دیر اومدی؟ چه طور؟اون چشاشو چرخوندو به اونور اشاره کرد أه… باز این پسر کصخله چرا هر چی کصخله گیره من میاد؟ اون از الويس … اون از جیک… اون از … أه اگه بخوام همرو بگم تا صبح طول میکشهولی اخریش از همه کصخل تو بود لیوناون از همشون کصخل تر بود آه کشیدمو رفتم سمت اون یارو اسمش چی بو… أها سزارسلام سزار… چی میخوای ؟؟ همین دیروز تتو کردی خب من اومدم یه تتو دیگه بکنم پوف کشیدم و گفتم چی میخوای تتو کنی ؟ کجا میخوای تتو کنی؟ تتوت رنگی باشه یا سیاه؟ خندیدو گفت خب سوال اولت….تو انتخاب کن….. میخوام روی پهلوم باشه و این که سیاه باشه لبخند زدمو گفتمباشهوقتی همه چیو آماده کردم اون رو تخت خوابید و لباسشو در اورد بدون توجه به تتوهای دیگش و بدن خوش فرمش دستمو گذاشتم رو پهلوی سمت چپش و گفتم اينجا؟ با نيشخندی که رو لبش بود سرشو تکون داد و گفت دقیقا همونجا… پایین تر نه با تاکید گفتو با نگاهش به دستم اشاره کرد دست من رو شلوارش بود سریع دستمو برداشتمو گفتم حواسم نبود مشکلی نیست لبمو گاز گاز کردمو یه دفعه با خوشحالی گفتم فهميدم… بهترین چیز… فقط یه چیزی چی؟ تو… جمله میخوای تتو کنی یا… قبل از این که حرفمو تموم کنم گفتفرقی نداره و یه نکته ی مهم…یه چیز باحال باشهباشهوقتی کارم تموم شد با رضایت کامل به پهلوش زل زدم…واقعاعالی بود من یه دختر تتو کردم یه دختر که چشمو دماغو لبو ابرو نداشت الان یکم قرمز و ورم کرده اما تا چند روز دیگه عالی میشه این چیه؟ سزار با لبخند پرسيد یه لبخند شیرین منم لبخند زدمو با افتخار گفتم تو میتونی صورت دوست دخترتو اینجا تتو کنی من دوست دختر ندارم حالا هر وقت عشقتو پیدا کردی سرشو تکون داد و به تتوش اشاره کرد أوه… الان درستش میکنم روی تتوش پماد زدمو شکمشو باند پیچی کردم و گفتم تموم شد خندیدو گفت مرسيبعدم سريع تیشرتشو پوشیدو رفت بالا لعنتی… من حتی یه بارم به سینه هاش که پوشیده از تتو بود نگاه نکردم اونم واسه این که اون یه وقت فکر بد نکنه اه … فاک می گورِ بابایِ فكرِ اون فكرام با اومدنِ اون قطع شد اومد پایینو گفت دوباره میبینمت مثه دیشب پیشونیمو بوسید چشمک زدو رفت منم مثه دیشب تحت تاثیر قرار گرفتم واسه ی من این عادی نیست هیچکس تا حالا لپ یا پیشونیِِ منو نبوسیده به جز بابام… که مُرد آه کشیدمو خواستم برم بشینم که فلورا جلو راهم سبز شدو گفت اووو…پس دوباره همو میبینید بدون توجه به حرفش چشم غره رفتمو نشستم اه ماری بی خیال… ببخشید دوباره چشم غره رفتمو اون این دفعه گفت واسه من قيافه نگیر با عصبانیت بهش نگاه کردم و گفتم تو وسط أون جمعیت منو تنها گذاشتی که بر پیش لیون؟ لیون دوست پسر ملیساعه … کارل دوست پسر منه حالا هر چی… کارل ، لیون یا هر کوفتو زهرِ مارِ دیگه ببخشید دیگههههه من نمیتونم اونو نبخشم… پس آه کشیدم و گفتم باشه… عذر خواهيت پذيرفته شد خوبه… بایدم میشد اون چشاشو ریز کردو گفت اون اقا خوشگله کی بود؟سزار… تازه دو روزِ میشناسمش… هنوز نتونستم مخشو بزنم ولی بزودی این کارو میکنم اون خندیدو گفت مطمئن باش این کارو میکنی… همون موقع در مغازه باز شدو سزار اومد تو و گفت امم..خب…بگیر یه کارت گرفت جلوم اره.. اینه کارتو ازش گرفتمو اون گفت فک کنم از این به بعد میدونی کجا میتونی پیدام کنی این طوریم دیگه من هرروز به بهونه ی یه تتوی جدید نمیام پیشه تو بعدم سریع رفت وقتی رفت منو فلی به هم نگاه کردیم و خندیدیم فلى گفت تو واقعا مخ اونو زدی … در عرض دو روز … واو … این یه رکوردِ واسه تو سرمو تکون دادمو خندیدم به کارت نگاه کردمو خنده ی زیادم تبدیل به تعجب زیاد شدمحکم با ارنجم زدم به بازوی فلورا و اون اخم کردو گفتعوضی درد داشت بهش یه نگاه کوتاه انداختمو گفتماینجارو ببین بعد با نگاهم به کارت اشاره کردماون با تعجب به کارت خیره شدو گفتواقعا،؟؟؟؟؟سرمو تكون دادمو گفتماره…واقعا… سزار جیمز یه دکتر یه دکتر قلب لعنتی این غير قابله باورهاصلا نمی تونم باور کنمیه دکتر قلب پانک؟؟؟فاکاین حتما یه شوخیهفلورا به مسخره خنديدو گفتاووو…تو خوش شانسی اون ادم حساسیهخفه شو فلورا…این افتضاحه خب… افتضاح نه..غیر قابل باوره اون خندیدو گفتفک نکن که داشتم جدی میگفتم…چشم غره رفتمو دوباره به اون کارت لعنتی نگاه کردمDr.Cesar james فاکفاک يو اگه این یه شوخیهارہاین یه شوخیهشاید این دکتر یکی دیگسسزار فقط واسه این که منو اذیت کنه اینجوری کردهبا خودم خندیدمو به فلورا گفتماون فک کرده میتونه منو گول بزنه…تا با چشمای خودم اونو تو اون بیمارستان لعنتی نبینم باور نمیکنم موبایلمو از تو سوتينم در اوردمو شماره ای که رو کارت بودو گرفتممطب دکتر سزار جیمز بفرماییدیه صدای تو دماغی گفت که باعث شد من یکمصدامو صاف کردمو گفتممن یه وقت واسه امروز بعد از ظهر میخواستمیه چند لحظه منتظر باشیددوبارہ خندیدمصدای اون دختره واقعا ضایسبعد از چند ثانیه اون زنیکه اومدو گفت واسه امروز بعد از ظهر ….. خب نمیتونم بهتون وقت بدم پره… پس فردا وقتشون ساعت 7 ازاده مورد من اورژانسیه…. بهشون بگید که ماری وقت میخواد… ماری اندرسون اون اه کشيدو دوباره گفتیه چند لحظه…صدای پچ پچ اومدو بعد اون دختره گفتشما هر ساعتی دوست دارید تشریف بیارید … خداحافظبوق… بوق… بوق…دخترہ ی بی ادبنزاشت خدافظی کنمکسکش -_-فلورا با یه پوزخند زل زده بود به منو وقتی قطع کردم با تمسخر گفتخب؟؟؟امروز میرمو با چشمای خودم میبینمخوبهسرمو تكون دادمو به در زل زدمکه یکی بیاد تو و بخواد تتو کنهبعد از نیم ساعت بی کاری یه ایل ادم ریختن تودخترو پسرکه ظاهرا دوستای کارل و لیون بودناون ملیسائه هرزه هم جزوشون بوددونه دونه نشستنو بيشتره تختای توي مغازه پر شدسریع رفتم بالا و به ورونیکا گفتم که بیاد پایین چون کلی مشتری داریمورونیکا هم با خونسردی پایان وسایلشو جمع کردو اومد پایینملیسا بغل تختی که لیون خوابیده بود وايساده بودو دست لیون و گرفته بودو داشت بهش یه چیزی میگفترفتم جلو و سوالای همیشگیمو پرسیدماون گفت که میخواد…فاکاون گفت که میخواد حرف m رو تتو کنهاون یه عوضیه…ما حدود دو سال با هم دوست بودیم ولی اون هیچوقت نمیخواست که اول اسممو رو بدنش تتو کنهحتی رو اونجاشاین همه بهش حال دادم و اون حتی حرف اول اسممو رو اون کیرِ لعنتيش تتو نکرد و حالا حرف اول اسمِ ملیسا خانوم که باهاشون دو روزه دوستن و فقط دو یا سه بار بهشون حال دادن قراره رو بدن لعنتی لیون تتو بشههی…هی مارییییییملیسا دستشو جلو صورتم تكون دادو من چشم غره رفتملیون گفت که میخواد اونو رو مچش تتو کنه و میخواد که اون قرمز باشه سرموتكون دادمو رفتم جوهر قرمز اوردمو ریختم تو دستگاهاین تتو قراره خیلی درد داشته باشه تاملينسونبهت قول میدمتمام این دردایی که من کشیدمو تو قراره الان تجربش کنیفاک یو لیون دستگارو روشن کردمو مطمئن شدم که سوزنی که سرش هست شکسته باشهالبته که اون فرقشونو نمیفهمهنیشخند زدمو شروع کردمتا سوزنو گذاشتم رو دستش داد زدو دستشو کشید عقبهاهاحالا حالا ها ادامه دارهالکی اخم کردمو گفتممیزاری کارمو بکنم یا نه؟سرشو تكون دادو دستشو اورد جلونیشخند زدمو دوباره سوزنو گذاشتم رو دستشتا موقعی که کارم تموم شهچشاشو محکم بسته بودو از لای دندوناش نفس میکشیدبدون این که پماد بزنم دور دستشو باند پیچی کردمو گفتمتموم شد…میشه 20 دلارمن خب…20 دلار نميشه ولی اون بیشتر از اینا بدهکارهاون با تعجب بهم نگاه کرد ولی چیزی نگفتدستشو كرد تو جیبشو پولاشو از تو جیبش دراوردشمردو داد بهمیه بار دیگه شمردمش20 دلاردوبارهدوباره و دوبارہ شمردمشاخر سر با کلافگی گفتماین 10 دلارہاما من مطمئنم که 20 دلا…این 20 دلار نیست…زود باش بقیه پولو بده وگرنه من میدونم با تو و اون دوست دخترتهی….باشه اروم باشدوباره دستشو كرد تو جيبشو پولاشو در اوردکل پولشو از دستش قاپیدمو گفتمحالا بهتر شد اما تو .. اون … اه باشه… خدافظ سرمو تكون دادمو اون رفتزدم زیره خندهبلند بلند میخندیدمو بقیه با تعجب بهم نگاه میکردنخندمو خوردمو به فلورا نگاه کردماون داشت با دوست پسرش لاس میزدتنها کسی که الان در حال تتو کردن بودورونیکا بودبایدم باشهمن…مطمئن نيستم فلیاه…برو…انقد فک نكن خودمو به بار دیگه تو آينه ماشین نگاه کردمو پیاده شدمقدمامو ارومو مرتب برمیداشتمآخه برم اونجا چی بگم؟بگمهى سزار من اومدم اینجا که ببینم تو دکتری یا نه ؟عقواقعا مسخرستبرگشتم سمت ماشین دستگیره درو گرفتمو سعی کردم درو باز کنمولی لعنتقفل بودزدم به شیشهاون با نگاهش به بیمارستان لعنتي رویال اشاره کرد و بهم فهموند که درو باز نمیکنهاه کشیدمو دوباره خیلی اروم منظم رفتم سمت بیمارستانهولى فاکبه کارت نگاه کردمرفتم اونجا و به یه خانومی اسم سزار گفتماون به یه در اشاره کردو بعدش با تعجب بهم زل زد ولی چون کمکم کرده بود چیزی بهش نگفتمچه قد اینجا شلوغهلعنتی سزار…اگه این به شوخی باشه خودم زنده به گورت میکنمخیلی اروم رفتم سمت ميز منشی و به لطف کفشای پاشنه بلند لعنتيم همه داشتن بهم نگاه میکردنمنشی یه لبخند که معلوم بود مصنوعیِ زد و گفتکمکی از من ساختس؟بله لطفا…یه نگاه به در انداختمو ادامه دادممن ماری هستم ماری اندرسون… همونی که زنگ زدو شما گفتید که هر ساع…بله فهمیدم…اون چشم غره رفتو از جاش بلند شد رفت تو اتاقو بعد گفتتا پنج دقیقه دیگه میتونی بری تو اوہ…مرسیسرشو تكون دادو نشست سر جاشهرزه ی وزغاز اونجایی که جا نبود وایسادم دم دربعد از پنج دقیقه کسی که تو بود اومد بیرونبا تعجب به من زل زداون لعنتی به معنای واقعی ماتش برده بودانگشت وسطمو بهش نشون دادمو رفتم تو سزار یه فنجون دستش بودو تا منو دید فنجونو گذاشت رو میزو گفتماری.. انتظار نداشتم الان بیایارہ…منم همینطور…خب…نظرت چیه؟راجع به؟من…خب خوبه که دکتری و مثه بقیشون نیستیبخشید؟اممم منظورم اینه که الاف نیستی… میفهمی که چی میگم اره میفهممناخونامو فرو کردم تو پامو و گفتمخب.. پس من دیگه برم…كلى ادم اون بيرون هستن که میخوان ببیننتاره…درستهخدافظ دکتر سزار جیمز خدافظ ماری اندرسون دستگیره درو گرفتم…تا درو باز کردم لیام گفتمن چه طوری میتونم بهت زنگ بزنم؟به راحتیاومد سمتمدرو بستو منو بین خودشو دیوار قرار دادو گفتولی راحت تر میشه اگه من شمارتو داشته باشمخندیدمو گفتمالبتههولش دادمو رفتم سمت میزشخودکارشو برداشتمو دستشو گرفتم استين اون روپوش لعنتیشو دادم بالا و اونجایی که تتو نداشت شمارمو نوشتم و بالاشم نوشتمعشقماون خندیدلبخند زدمو اون خندیدو گفتخیلی خب…عشقم…بهت زنگ میزنمسرمو تكون دادمو با یه لبخند کوچیک رفتم بیرون و دوباره همه نگاهاي لعنتی رو من بوداز بیمارستان رفتم بیرونوقتی رسیدم به ماشین تند تند زدم رو شیشه ماشينو فلورا درو باز کرد سریع نشستم تو ماشينو گفتماون یه جنتلمن واقعیهاوه واقعا؟؟اره خب…فک کنم فک کنی؟ نمیدونم نمیدونی؟؟ چشم غره رفتمو گفتم اه فلورا میشه بس کنی؟ بس کنم؟ اون با تعجب گفتو چشای عسلیشو گرد کرد درست مثه يه بچه کوچولو خنديدمو گفتم تو احمقی احمقم؟؟ اره… فاک یو مرسی… حالا هم راه بيوفت هي من راننده ی تو نیستم فعلا که هستی … راه بیوفت نیستم هستینیستمهستی نیستم هستی نیستم هستینیستم هستینيستم هستی نیستم هستی نیستم هستی نیستم … و این که من دیگه گوش نمیدمدستامو گذاشتم رو گوشم و شروع کردم به خوندن اهنگ بعد از چند دقیقه فلورا محکم زد تو گوشم منم زدمش و با هم خندیدیمو من راه افتادم اگه واقعا میخواید بدونید باید بگم اره ما دیوونه ایم لعنتیلعنتیلعنتیاین یه افتضاحهیعنی چی که میخواد یکیو استخدام کنه؟مگه ما دوتا چمونه؟فقط امیدوارم مثه دوماه پیش نشهورونیکا یه دختره ی دمدمی رو اورده بود و فاک…اون فقط بلد بود غر بزنهوسطای روز بود و منو فلی کلی با ورونیکا بحث کردیم که کسيو دیگه استخدام نکنه ولی اون قبول نکردبعد از یه ساعت بیکاریيه دختر با موهای لخت بلند خرمایی و چشمای خرمایی اومد تو و گفتببخشید من واسه این امم…اه بیخیال من اومدم که اینجا کار کنم فلورا خندیدو به پله ها اشاره کرداونم یه لبخند مليح لعنتی زدو رفت بالامن خودم تورو میکشمت با اون بلونديت هی…پای اونو سط نکش تو نباید به اون عوضی کمک میکردی…پس در نتیجه منم پای اون جوجه کوچولوی پانکو میکشم وسط باشه… آقای دکتر چطورن؟ نمیشناسم…اون چشم غره رفتو بحثو عوض کرداون دخترہ خوب به نظر میرسید واسم مهم نیست…من از همین الان ازش بدم مياد فلورا شونه هاشو انداخت بالا و گفتبه من چهمن اصلا با تو نبودم منم با تو نبودمارهباشهدقیقاچی دقیقا؟من با تو نیستممنم با تو نیستمصدای ورونیکا باعث شد بحث جنجالیمون نصفه بمونهشما دوتا تمومش کنید اون دختره اومد بغل ورونیکا وايسادو يه لبخنده کوچیک زدهرزهورونیکا واسه ما چشم غره رفتو گفت خیلی خب دخترا… ايشون همكار جدیدتون الیزابت مکویین هستن…من بی تفاوت به ورونیکا نگاه کردماون دوباره چشم غره رفتو گفتاليزابت …. این دو نفر ماری و فلورا هستن….اممم…ببخشید من نمیدونم کدومشون ماریه و کدومشون فلورا اون گفتو من صورتمو مثه کسایی کردم که دارن بالا میارنورونیکا به من نگاه کردو گفتاونی که الان صورتش شبیه یه شیر دریاییه ….اون ماریه و اونی که موهاش آبيه فلوراست چشامو گشاد کردم و بدون توجه به اونا رفتم که به بقیه کارا برسمخب کار که نه…ولى من ترجیح میدم الاف باشم تا این که بخوام با اون مكويين سروکله بزنمبرنامت چيه ؟از جام پاشدمو گفتماز دردسر دوری کنم اه بس کن ماری…ما هنوزم میتونیم مثه دو تا دوست خوب باشیم… نه مثهقبلا ولی…شدنیهخندیدمو گفتمدوستای خوب با هم نمیخوابناره چون که ما قبلا با هم دوستای خوب نبودیم… ما همو دوست داشتیمخندم بیشتر شد…خیلی بیشتراون لعنتی فک کرده من مثه ملیسا احمقمنه تاملينسون…بی خیال شو…من برنامم اینه که از دردسر دوری کنماما تو خودت دردسری اندرسون شاید واسه تو…ولی نه واسه خودم امیدوارم بتونی طبق برنامت پیش بری خدافظ لیونمن عصبیمخیلی زیاددلم میخواد چشایه اون مرتيكرو از تو کاسش در بیارم و بعدم سينشو پاره کنم و قلبشو له کنمطوری که خوناش بپاشه تو صورتم اون یه مادر جندستاز تو جیب پشتیم یه سیگار دراوردمو شروع کردم کشیدن سیگار بهم یه ارامشه خاص میدهمیدونم خیلی کلیشه ایهمثه تو فيلماولى من برای اولین بار با این فیلمای کلیشه ایه لعنتی موافقمسیگار واقعا به ادم ارامش میدهتو راه خونه يه دونات و با یه ساندویچ مرغ برای شام و یه فیلم کمدی گرفتمامشب تنهام و کاری برا انجام دادن ندارمکم پیش میاد من بیکار باشمواسه همین وقتی بیکارم سعی میکنم که بهم خوش بگذرهوقتی رسیدم خونه فوری رفتم تو اتاقمو درو قفل کردملباسامو در اوردمفیلم گذاشتمچراغو خاموش کردمو رفتم زیر پتو و خودمو جمع کردماین بهترین حس دنیاستاین که هوا سرد باشه ولی تو گرمت باشهواقعا عاليهخب فیلم شروع شد دیگه…هیسسسسبه خودم گفتم خندیدمپیر مرد خرفتخب یکم اون چشای هیزتو درویش کن لعنتیاصلا حقتهفاکتلوزیونو خاموش کردمو کلی به سازنده ی فیلم فوش دادممثلا فیلم کمدیهولی نزدیک به کمدی هم نیستدوناتمو از رو ميز بغل تختم برداشتمو یه گاز گنده بهش زدماوممممواقعا خوشمزست و شکلات روش باعث میشه که سکسی به نظر بیادخندیدمو کلشو یه جا گذاشتم تو دهنمو الکی ادای خفه شدنو در اوردموسطاش میخندیدمو دوباره به کار ادامه میدادمهمونطور که نصف دوناتم از دهنم زده بود بیرون با دستم محکم زدم رو دونات و خندیدمخیلی حس باحالیهصدای ويبره ی گوشیم باعث شد من از جام بپرمو یکم از دونات بره و تو گلوم گیر کنهکلی سرفه کردم تا بالاخره ازاد شدم فاک به هر کی که الان زنگ زد با عصبانیت گوشیمو از رو زمین برداشتمو گفتمبنال کله کیریفک کنم اشتباه گرفتمفک کنم همون دکتر کسخلسبا کی کار داشتی؟ماری… خودمم…تو کی هستی؟خنديدو گفت من سزارمهر کی میخوای باش… چی میخواستی؟ هیچی… فقط میخواستم ببینم شمارتو درست دادى يا نه همین ؟اره’لبمو ار رو عصبانیت گاز گرفتمو گفتمبرو خودتو به فاک بده بعدم قطع کردم و کلی بهش فوش دادمخب میدونم که نباید اینکارو میکردم ولی دلم نمیخواد موقعی که بیکارم کسی مزاحمم بشهپیشونيمو مالیدمو یه نفس عمیق کشیدمکلی با خودم کلنجار رفتم و خودم دوباره زنگ زدم به سزارهی… دکترفک کنم بد موقعه ای زنگ زده بودم با یه لحن مسخره گفتو منم به رو خودم نیاوردمبعد از اون حرفش سکوت شد و دوباره گفتفردا میتونم ببینمت ؟ فک نکنم وقتشوداشته باشی اقای دکترخب…ساعت چند و کجا؟ساعت 9 كلابی که دومین بار ديدمت باشه میبینمت ماریمیبینمت سزاراه کشیدمو قطع کردمدلم واسش میسوزه…یه دکتر پانک که سعی داره باحال باشهو این که اره باورش سخته ولى من بقیه ی شبِ بیکاریِ عنيمو با فک کردن به اون دکتر لعنتی گذروندمبعد از این که کلی با موهام ور رفتم اخر سر اونا رو سشوار کردمو ريختم دورمخب فلی…چه طور شدم؟عالییییی…به الیزابت نگاه کردمو گفتمنظر تو چیه مكويين؟محشر شدىالیزابت امروز بهم ثابت کرد که یه دخترہ رومخو کسل کننده و اهل کار نیستاون از منم بدتره و فاکهیکلو قیافش… لعنتیعالیهاون همونقد که معصوم به نظر میادهرزستولی از ملیسا بدتر نیستبه بار دیگه خودمو تو دوربین گوشیم نگاه کردمو گفتمپس بزن بريم ماشین راه افتادو بعد از چند دقیقه الیزابت صدای اهنگو کم کردو گفتامشب قراره بتركونی دختر … اگه بتونی امشب باهاش بخوابی من خودم ميام هفته ای یه بار ماشینتو برق میندازماوه جدا؟اره جداپس از همین الان خودتو اماده کن پس تو داری به من میگی که میخوای منو ببری خونه؟به طرز خطرناکی در گوشم زمزمه کردو هردومون میدونستیم که این حرفش یعنی چی من فقط سرمو تكون دادمو يکم از مشروبم خوردممن از همين الانم گیجماینم به زور دارم میخورمفقط چون حس باحالى دارهاون دستشو گذاشت رو باسنم گفت مثه سری پیش ؟یه لبخند مرموز زدمو گفتممن هرگز اقای دکترو الکی نمیبرم به اتاقمبه همین راحتی؟فک کردم که اقای دکتر مایلن بیان اتاقم ولی اگه نیستن اشکال نداره اون اروم خندیدو و گفتدیگه منو با اون اسم مسخره صدا نكن و اینکه من مایلم برمو اتاق یه دخترخوشگلو ببینمفاکطرزه حرف زدنشم باعث میشه من یه چیزی بین پاهام حس کنم فقط به خاطر مشروبه ماری…اروم باش دخترچشامو رو هم فشار دادمو يه نفس عمیق کشیدم بعدش مثه هرزه ها گفتمپس…سزار…کی میخوای بیای اتاقمو ببینی؟دستمو گذاشتم رو شونش و اروم دستمو از رو شونش رو بدنش حرکت دادموگذاشتم رو اونجاشاون شصتشو کشید گوشه لبشو گفتخب…یه نفس سنگین کشید و گفتهر چی زودتر من بتونم اون…اتاق لعنتيتو ببینم بهتره واسه این که دیدم بهتر بشه چند بار پلک زدمو خیلی شل گفتمهر جور اقای دکتر بخواد فاکوقتی لباسمو دراوردم گفتو من یکم خندیدمباید بگم نه من اصلا از اون خجالت نکشیدممنظورم اینه که…اه…اینجا دنیای واقعیهداستان كه نیستمثلا من خجالت بکشمو سزارم بگه که خیلی دوست داره وقتی که من خجالت میکشم =و اینکه هیکل اون لعنتیم واقعا خوبهدلم میخواد پایان عضله هاشو فشار بدمو ببینم واقعین یا نهتتوهاش…احساس میکنم که هرکدومشون یه دلیلی دارن.به بعضیاشون که با دقت نگاه میکنم یه حس راحتی تو من به وجود میادمثلا یه بچست…پایین سینشحدود ده سانتهیه بچه ی خیلی کوچیکه، که پانکهاصلا شبیه سزار نیستحتى يه ذرهاون بچه ناراحته و فاک این حتما یه معنی دارهبیخیال ماریییی اون فقط يه تتوئهچشم غره رفتمو سزار اومد سمتمموهامو گذاشت پشت گوشمسرمو گرفت تو دستشو منو بوسیدهمشون همینجورينهمیشه با بوسیدن شروع میشهیکم خنديدمو به طرز بدی لبشو گاز گرفتماون لبشو از لبم جدا کرد و يه بوسه ی کوچیک گذاشت رو گردنماز این که به این زودی دارم با یه دکتر میخوابم اونم واسه یه شرط بندی چرت واقعا مسخرست خب فقط به خاطره اون نیست…خود سزارم به طرز وحشتناکی سکسیه و کیه که دلش نخواد ؟سزار گردن منو میبوسید و نقطه حساسمو گاز گرفتو من اه کشیدم و سرفه کردمبعدش یه حسی تو دلم به وجود اومدیه حس خاصدل درد شديد و حالت تهوع ؟؟؟فاک… نه امکان نداره این حس باشهشِتخوب میشهمطمئنمارہ خوب میشههمونطور که سزار گردنمو میبوسید و دستشو رو بدنم حرکت میداد من اه کشیدماوہ فاکاین دفعه به خاطره دل درد زیادمفاکینگ هِلسزار منو بلند کردو انداخت رو تخت روم خیمه زدو به طرز عذاب اوری منو میبوسیدلباشو از لبام جدا کردو پیشونیمو اروم بوسیدبعدم گفتاممم من کاندوم ندارم سرمو تكون دادمو گفتممهم نی…قرص میخورمپس…یادت نره … نمیخوام شر بشه میفهمی که چی میگم؟سرمو تكون دادمو به زور لبخند زدماون چشمک زدو شورتشو دراوردبا تعجب به کیرش نگاه کردمشِت این خیلی بزرگه…دوباره واس دل دردم اه کشیدماون یکم خندیدو با تعجب بهم نگاه کردو گفت من که هنوز کاری نکردمنه به خاطر يه چیز دیگستچی؟چیز مهمی…یکم مکث کردمو دوباره گفتمچیز مهمی نیست…ادامه بده سرشو تكون دادو اومد روم و تا خواست شروع کنه من هر چی که خورده بودمو رو سزار بالا اوردم اون چشاشو بسته بود و هیچ کاری نمیکردگفته بودم که خوب میشم…خب خوب شدمنه خوبه خوب…ولی…بهتر از قبلمولی کاش اینجوری خوب نمیشدمسزار یه نگاه کوتاه به بدنش که الان پوشیده از استفراغ سفید و زرد من بودانداختو بعد به من نگاه کردچشامو گشاد کردم و جلو دهنمو گرفتم و بعد همونطوری لخت دویدم بیرون و رفتمتو حموم و بازم بالا اوردمبعد از این که همه چیو بالا اوردم یه نفس عمیق کشیدمموهامو گذاشتم پشت گوشم و يه دوش پنج دقیقه ای گرفتمو اومدم بیرونسزار وقتی منو دید لبخند زدو بدون هیچ حرفی رفت بیرونبا نگاهم دنبالش کردماون رفت حمومو لعنتی…کاش من اونجا بودمفاکتو این وضعیت چه فکرایی میکنم…تو خوبی؟اره سزار…از اون موقع که اومدم تا الان هفت بار پرسيدى سرمو بوسیدو گفتباشه خب دیگه نمیپرسمخوبهدستامو جمع کردم تو بغلمو خودمو به سزار نزدیک تر کردمدفعه ی دیگه هیچی نمیتونه جلومو بگیره میدونستی؟ با خنده چشم غره رفتمو گفتم البته که میدونستمو اینم میدونستی که حمومتون خیلی گرم بود؟اره و تو هم میدونستی که این سوالت به سوال قبليت ربط نداره و سوال چرتی پرسیدی و یا اینو ميدونستی که من میخوام بخوابم و یا این که اگه میخوای بیدار بمونم باید یه چیز جذاب بگی؟خب … چیز جذاب اممم خب من یه چیز جذاب میتونم بهت نشون بدم ولى نمیتونم بگمپس نشون بده پتو رو زد کنارو تيشرت گشادی که پوشیده بودمو داد بالا و من با خنده تیشرتمو دادم پایین و گفتمچیز جذاب تری نداری؟؟ خب چرااز جاش بلند شدو ازتو جيب شلوارش که رو زمین بود موبایلشو دراوردو برگشت پیش من رو تختدوربین موبایلشو باز کردو گفتاول یه سلفی بندازیم بعد بهت نشون میدم خندیدمو سرمو تكون دادماما تا اومدم ژست بگیرم اون عكسو گرفت بعدشحالا بذار بهت نشون بدم گالریشو باز کردو عکسی که گرفته بودو اورد و رو من که تو عکس شبیه قوزمیت شده بودم زوم کردو گفتایناهاش…این جذاب ترین چیز تو دنیاست ماری دقیقا چی؟صورت تو لبخند زدمو بهش نگاه کردماونم یه لبخند زورکی زدو یه بوسه ی کوچیک گذاشت رو لبمخمیازہ کشیدمو گفتمپس حرف جذابی نداری؟فک نکنم… نمیدونمپس…شب به خیر سزارشب به خیر ماری اروم لپشو بوسیدمو خوابیدم*اه… چرا اینجوریه؟با کلافگی گوشمو خاروندم و درست شد ولی بعد از چند ثانیه دماغم شروع کرد به خاریدندماغمو خاروندمو دستمو تو هوا تكون دادمنمیدونم واسه چیولی حس کردم باید اینکارو بکنمفاکگردنمگردنمو خاروندمو جابه جا شدمدوباره گوش لعنتیمپتورو انداختم رو سرمو لبخند زدمولی يه دفعه پتو از روم کشیده شدو دوباره گوشمبا عصبانیت چشامو باز کردمو به دورو برم نگاه کردماوہ شِت سزارمن اصلا یادم نبود که اون دیشب اینجا موندمحکم زدم تو صورتشو گرفتم خوابیدمچند ثانیه بعد صدای خندش فضای اتاقو پر کرد منم لبخند زدم ولى…فاکازار دهنده ترین صدای ممکنه لعنتیموهامو چنگ زدمو به زور از خواب پاشدمبه ساعتم نگاه کردمو داد زدم7صبح؟؟؟ تو حتما داری با من شوخی میکنیبه سزار نگاه کردمو اون سرشو به نشونه ی این که شوخی نمیکنه تكون داد و دستشو گذاشت رو دهنش که جلوی خندشو بگیرهاخم کردمو گفتمچی انقد خنده داره؟توبعدم زد زیر خندهچشامو چرخوندمو تلو تلو خوران رفتم دستشویی و موقع برگشتن به اتاق تنها کسایی که اصلا حوصلشونو نداشتم از اتاق اومدن بیرونملیسا و دوست پسرشاون لیونه لعنتی هرشب اینجاست؟مادر جنده لاشی ی عوضیه حرومزادهبا اومدن اونا سزارم اومد و گفتماری میخواستم بهت بگم که ام… حرفشو قطع کردو با چشمای گرد شده به لیون نگاه کردو گفتهی لیون …. پسر … تو اینجا چی کار میکنی؟ سزار لعنتی…چشای من چار تا شدلیون اخم کردو با تعجب به منو سزار نگاه کردو گفتجیمزی ؟؟؟ شِت مرد…خیلی وقت بود ندیده بودمت بعدم همو بغل کردنو سزار به من اشاره کردو گفت اونم که فک کنم بشناسی…ماریه…دوست دخترم…اوه پس بالاخره تو هم تونستی نظر يه دخترو به خودت جلب کنی این تو خونمه لیاره معلومه…خب پس ماریو میشناسی دیگه یا کامل معرفی کنم؟چندشا…مکالمشون افتضاحهبا عصبانیت به لیون نگاه کردمو گفتم اقای تاملينسون خیلی خوب منو میشناسن…چهار ساله…در واقع ایشون دوست پسر من بودن و به طرز بدی باهام بهم زدن…فک کنم تو باید اینوبدونی… بعدم سريع اضافه کردمتو باید بدونی دوستت چه ادم عوضیه ی حرومزاده ایه بعدم واسه این که دیگه این بحث ادامه پیدا نكنه رفتم تو اتاقمو نشستم رو تختو به دیوار زل زدمتو زندگي لعنتي من ارامش وجود ندارههیچوقت نداشته…از همون زمان که پدرم مرد یعنی موقعی که 16 سالم بود من هر غلطی دلم خواست کردمو نامادریم هم گفت که به سنی رسیدم که باید واسه خودم زندگی کنم…منم یه خونه گرفتمو یکی از اتاقاشو به این ملیسایه عن اجاره دادمملیسا دو برابره پولی که باید بهم بده اجاره میده… اونم واسه سرو صداییه که منظورم اه و ناله هاشهدستمو کشیدم رو پیشونیمو از جام بلند شدملباسامو عوض کردمموهامو مرتب کردم و یکمم ارایش کردمسزار اومد تو اتاقو و گفتاون حرفات جدی بود؟ منظورت چیه که به طرز بدی باهات بهم زده؟حرفام جدی بود و این که برو از خود لعنتيش بپرس بهش چشم غره رفتمو بدون توجه بهش در اتاقو باز کردم که برم بیرونسزار درو بستو قفل کردبعد مچ دستمو گرفتو گفتدیشب بهت گفتم که…این دفعه دیگه هیچی نمیتونه جلومو بگیره ادامه داردملکه شبنوشتهامید وارم که خوشتون بیاد نوشته NiGhT_qUeEn

Date: November 25, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *