یک شب با دختر خاله، یک عمر پشیمونی

0 views
0%

از بچیگی یادم میومد روابط خانوادگی کمی داشتیم .واسه همین من آداب معاشرت معقول رو تا 17 18 سالگی نمی دونستم.تو اون سالها تحت تاثیر اینترنت ، ماهواره و سینما کم کم فهمیدم باید تغییر کنم و خودمو از لاک تنهایی و سادگی بیرون بیارم..راستی یادم رفت،اسم من کامبیزه .. این حس تغییر من مصادف شد با دوستی دوباره ما و خالم که چند سال سر خاله زنکی با هم قهر بودیم.. خاله ی من یه پسر و یه دختر داشت.. دخترش از من دوسال بزرگتر بود و داداشش 7 سال کوچیکتر …دخترش تپل با سینه های گرد و لبای گوشتی.. با نام عاطفه… اونا یه شهر دیگه بودن برای همین من اونا رو چند بار بیشتر تو سال نمیدیدم.. توی همون چند بار رابطه ی من با یه دختر هم سن و سال تازه بود.. میشه گفت اولین رابطه .. بعد از 1 سال آشتی و چند بار دیدنش عاشقش شدم .. جرات دادم و بهش پیشنهاد دادم .. با اس ام اس،اما منو جدی نگرفت .. خیلی سوختم .. سعی کردم خودمو بهتر کنم.. بخصوص ظاهرمو،شاید نظرشو عوض کنم.. توی یه سال 18 کیلو کم کردم و هیکلمو بهتر کردم..به موهام رسیدم،به لباسام..طوری که توی یه سال به یه پسر خوشگل و خوشتیپ تبدیل شدم،یه جورایی داشتم به آرمانهام میرسیدم.. روزهای من میگذشت و من دانشگاه قبول شدم.. توی دانشگاه بخاطر ظاهرم مورد توجه قرار میگرفتم..اما اونکه باید توجه می کرد توجه نمی کرد.. دختر خالمو نمی گمعاشق یکی دیگ شدم.. یه همکلاسی.. داغونم کرد.. اونم پیشنهادمو د کرد.. برای عوض شدن حالم یه سفر رفتیم به شهر عشق سابقم .. تا حالمو دید فهمید… بعد از کلی اصرار براش تعریف کردم.. اونم از عشقاش گفت.. اونم عاشق یکی دیگ بود.. من هروقت می رفتم فیلم هم میبردم و فیلم میدیدیم.. اونشب هم دوتا فیلم دیدیم .. وقتی برگشتم شهرم دیگه باهم اس بازی می کردیم.. هفته ای چند بار.. بعد از اون قضیه یک سال ندیدمش .تا اینکه برای عروسی برادرم اومد شهرمون.. منم دیگ از غم عشقش بیرون اومده بودم.. راحت و آزاد .. بعد از برقراری مراسم چند روز موندن .. خوش میگذشت تا اون شب .. اون شب فراموش نشدنی …….مثل همیشه یه فیلم گرفته بودم که ببینیم .. هری پاتر 7.. اونشب خونمون شلوغ بود .. من با عاطفه و دادشم توی اتاق من بودیم و بقیه توی حال خواب بودن..داداشم گرفت سریع خوابید… منم فیلم رو پلی کردم .. اون دراز کشیده بود و منم نشته بودم بالا سرش..قبلش هیچ حسی نداشتم که بخوام سکس کنم باهاش..هیچ..یه بشکون به شوخی از بازوش گرفتم اومد که بزنم دستش خورد به دیوار.. دردش گرفت.. منو واسه عذر خواهی دستشو یکم نوازش کردم .کم کم حس شیطنتم بالا زد و آروم آروم دستشو مالوندم.آروم آروم..بعد از چند دقیقه دیدم دستمو محکم تر گرفت . داشت واکنش میدادم.. کم کم سرعتمو بیشتر کردم اونم محکم تر فشار میداد.. برادرم که چند متر اونورتر خوابید یه تکون اساسی خورد،منم ترسیدم و سریع دستشو ول کردم.. بعد از چند دقیقه دیدم دستشو اوورد و دستمو گرفت دوباره.. خیلی محکمتر.. منم کم کم پشتش دراز کشیدم..دستشو آروم بوس کردم.. دیدم عرق کرده.. این بار دستمو بردم تو موهاش..بدش نیومد اون دستمو فشار می دادم منم موهاشو نوازش می کردم.. جسارتموو بیشتر کردم.دستمو بردم روی سینه هاش.. مثل سنگ شده بود..گفت بردار دستتو.. یکم تو ذوقم خورد.خودمو کشیدم عقبتر..دوباره دستشو اوورد عقب و دستمو گرفت..نزدیک نزدیک شدم م چسبیدم بهش… آروم در گوشم گفت این هری پاترم کرد مارو با این کس خل بازیهاش ….. این جملات برای ما که بددترین حرف بینمون گوز بود یه انقلاب بود..دیگه دلو زدم به دریا و در گوشش گفتم دوست دارم..شروع کردم به خوردن گردنش اما یه دفعه پاشود گفت گوزم گرفته و با خنده رفت دستشویی.. بعد چند لحظه دوباره اومد.. از شلوار سفیدش می شد دید که دور کسش خیس خیس بود .. اینبار دمر خوابید .. باز شروع کردم به دست مالی.. دیگه به سینهاش اعتراض نکرد..خیلی سفت بود .اصلا نمی شد مالوندش.. یقه ی تاپشو باز کردم یه سوتین آبی بسته بود ..از روی سوتین می مالوندمش که یه دفعه منو با دست کشوند روی خودشو و سوتینشو از رو سینه هاش کنار زد.داشتم سینه هاشو می خوردم ..تاریک بود و نمی تونستم ببینمشون.نور چوب جادو های توی مانیتور فقط بعضی وقتها میومد.. با صدای طلسم آواداکداوارا دیوونه شده بود .. دختر خاله ی باحیای من داشت نفس نفس می زد ومنو با پایان زور روی خودش می کشید و آروم آه آه می کرد.. لبمو بردم رو لباش .. بلد نبود..دندوناش رو دندونام میزد .. داشتم کم کم کیرمو در میوردم که متکا رو برد تو دهنشو یه جیغ آروم زد و بیحال شد.. بعدش پا شد رفت تو حال .. فک کردم برمیگرده .. برگشت..اومد متکاشو برد،با چشمای گریونش،داغون شدم.. اس بهم داد خیلی نامردی،منو به زنا وادار کردی دیگه ج اسمو نداد اونشب.. صبح زودم وقتی خواب بودم به بهونه ی اینکه بابای دوستش مرده رفته بود.. ناراحت شدم..بعد از چند روز فهمیدم که باعث لکه دار شدن عفت یه دختر شدم .. خیلی ناراحتم .. دیگه از اون روز نه اس هامو ج میده نه زنگامو … دوس دارم دوباره ببخشم..مطمئن باشید این داستان 100 راسته.. متاسفانه راسته .. کاش دروغ بود و من الان دوباره باهاش بودم .. کاش … کاش ….هیچوقت زندگیتونو برای یه لحظه هوس خراب نکنیدنوشته کامبیز

Date: November 25, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *