کوله بار ام را بستم هرآنچه را که می شد حمل کرد را در دست گرفتم و از دیگر چیز ها گذشتم البته به حال خود رها کردنشان سخت آزارم می داد عشق، دوستانم، خانواده، و هرانچه که به واژه ایران وابسته بود. چنان شرایط برایم سخت بود که ناگزیر از اینها دل کندم. ناگسیختگی اجتماعی، هیولایی به نام مذهب و دین امانم را بریده بود.رهسپار استانبول شدم تا بلکه با خریدن مدارک جعلی هویتی جدیدی دست و پا کنم و خودم را به فرانسه برسانم،به استابول رسیدم و با شخصی که قرار بود در این راه کمک کند صحبت کردم جایی دور افتاده در خیابان استقلال، صحبت به نتیجه رسید و بعد از یک هفته طبق قرار هرآنچه را که بایستی برای سفر می داشتم در پاکتی به من تحویل داد به رسم دوستی دست هم را فشردیم و راهی بلگراد شدم.حال دیگر هویت جدیدی داشتم انگار کس دیگری بودم .از رویی استرس جعلی بودن مدارک و از سویی شجاعت اینکه این آغازی برای یک پایان است. با استرس و اظطراب که گاهی به تهوع ختم می شد خودم را به فرودگاه آتاتورک رساندن در دست شویی فرودگاه قرصی پرانولی که برای این روز در جیبم گذاشته بودم خوردم تا که از شدت استرسم کاسته شود. گیت ها را یکی پس از دیگری پیمودم تا که با خوش شناسی وارد هواپیما شدم.در اخر بعد از ورود به بلگراد به مسافرخانه ای رفتم چندین روز را در بلگراد سپری کردم و دوباره خودم را برای پرواز به پاریس اماده کردم طبق روش معمول از داروخانه پرانول تهیه کردم برای سرکوب این استرس لعنتی، باز هم از روی خوش شانسی گیت ها را پشت سر گذاشتم هواپیما به پرواز در امد و بعد از مدتی در پاریس نشست.فرودگاه ی بزرگ شالدوگل دیگر نفس راحت کشیدم مثل مرغی که از قفس پریده باشد به سمت هتلی که از پیش رزرو کرده بودم رفتم جایی در جنوب پاریس نزدیکی ایستگاه مترو موپاغنا که البته موپاغناس می نویسند با هزار بدبختی خود را به هتل رساندم تقریبا ساعت دوازده بعد از ظهر می شد . وارد اتاق شدم روی تخت دراز کشیدم و خوشحال از اینکه این آغاز در اخر پایان یافت به سرعت دوش گرفتم و به قصد ولگردی از هتل خارج شدم، سوار اتوبوس شدم به سمت ایستگاه مترو رفتم ایستگاه مترو پاریس مرا یاد مترو تهران می انداخت تقریبا با همان شلوغی، ایستگاه ها یکی یکی رد می شدند تا که بعد دو بار عوض کردن به ایستگاه برج ایفل رسیدم با اشتیاق زیاد خودم رو به ایفل رساندم دیگر همه چیز جور دیگری بود سرگرم براندازی این نماد مدرنیته بودم که فارسی صحبت کردن دختری در کنارم به کلی نظرم را جلب کرد نزدیک به ده روزی می شد که با کسی فارسی صحبت نکرده بودم.من شما فارسی صحبت می کنیداو یعنی می خوایید صحبت نکنم نه نه من از اینکه یه ایرانی رو اینجا می بینم تعجب می کنم فکر نمی کردم که به راحتی بشه ایرانی دید این ورا اونم گفت من تعجب کردم گرم صحبت شدیم از همون صحبت هایی که که وقتی ایرانی ها بهم می رسن یک دختر زیبا با بیانی که زیباییش رو چندین برابر می کرد او هم مثل من بود همه چیز را واگذاشته بود و رهسپار اروپا شد که درخواست پناهندگی بدهد همین مشترکاتمون باعث شد باهم هم قدم بشیم و به پیشنهاد من به سمت میدان کونکورد برویم اسم اش مهسا بود در تهران روانشناسی می خوند و خسته از همه چیز درست مثل من. نمی دونم چه چیز باعث این گرمای صمیمت بین من و مهسا شد دختری با قد بلند و چشمایی سیاه شاید فضای پاریس این صمیمیت را می طلبید به نزدیکی میدان معروف کونکورد رسیدیم و سرگرم دیدن ستون وسط میدان بودیم یک خیلی زیادی بهم نزدیک شدیم اونقدر که از گرمای تنش لذت می بردم معلوم نبود که چطور شد دست هم رو گرفتیم انگار هم رو چند سال بود می شناختیم، دستای نرم و بلورینش را محکم در دستم گرفتم و با انگشتانش بازی می کردم حسی همراه با هوس و علاقه دست روی گردنش انداختم و رومانتیک وار از خیابان شانزه لیزه به سمت طاق پیروزی قدم زدیم انقدر بدن نرمی داشت که نمی خواستم دستم را از روی شونه هایش بردارم . به طاق رسیدیم سرگرم صحبت کردن بود از اینکه چرا اینجاست و چه برنامه ای دارد که یک یهو بی مهابا لبانش را بوسیدم با یک نگاه متعجب که چرا این رابطه ی چند ساعته اینچنین عمیق شد مات من رو نگاه کرد تا یهو اون لبان من رو بوسید منم اروم از لباش گاز گرفتم یهو محکم هم رو بغل کردیم همین که محکم بهم چسبیده بودیم اروم گفت بریم هتل من چشمم به ایستگاه مترو شارلدوگل افتاد دستشو گرفتم تند تند از پله های برقی اومدیم پایین هتل نزدیک ایستگاه ولتر بود هیچ وقت فکر نمی کردم که اسم ولتر این نماد روشنفکری خاطره ای اینچنین برایم به سازد در مترو شروع به خوردن هم کردیم بوسه های طولانی شهوت همه وجودم رو گرفته بود از سرخی چشم های مهسا هم معلوم بود که وضعیت اون هم بهتر از من نیست. بعد از یک ربع پیاده روی رومانتیک به هتل رسیدیم تند تند از پله ها رفتیم بالا تا به اتاقش رسیدیم در رو باز کرد منهم اونو خودمو هول دادم داخل اتاق دیگه تنها شده بودیم کسی کنارمان نبود اروم خوابیدیم روی تخت و شروع کردم به خوردن هم ، لبای شیرینش من رو دیوانه می کرد روهم غلت می خوردیم دست توی موهاش می کردم موهای خرماییش که ادم از دیدنشون سیر نمی شد، اروم لبامو گاز می گرفت سوزش همراه با لذت قلبم واقعا تند می زد صدای تپیدن قلبم رو میشنیدم.تاپ… تاپ… تاپ.یهو خوابیدم روش اروم شروع کردم به خوردن گردنش، گوشاش، همین طوری می اومدم پایین اروم تیشرت ابی رنگ رو در اوردم دیدن اندام سفید و بلورینش شهوتم رو چندین برابر می کرد سوتین سفیدشو هم در اوردم شروع کردم به خوردن سینه هاش نک سینه هاشو اروم گاز می زدم، سینهایی که از فرط لذت و شهوت مثل سنگ شده بود. شلوار لی شو هم در اوردم رون های سفیدش رو لیس زدم چنان مست شهوت بودم نکه نفهمیدم چطور شرت مهسا هم در اوردم بار دیگر شروع به خوردن بدنش کردم بند به بند گردن، گوش، سینه ها، شکمش اروم اروم اومدم تا لای پاش کوسش خیس خیس بود لزجی همراه با شهوت، مهسا انگشت در دهانش کرده بود و میک می زد و ناله سر می داد،لباس های خودم را یکی بعد از دیگری در اوردم لخت کنار مهسا خوابیدم دوباره لباشو روی لبام گزاشتم از پایین با کوسش بازی می کردم و لباشو میک می زدم نرمی و لیزیه زیر دستم دیوانه کننده بودم اروم سرش رو خم کرد و شروع به مکیدن کیرم کرد با ان لبای نرمش چشم هایم را بسته بودم تا که از ثانیه به ثانیه این مکش لذت ببرم اروم کنار گوشم گفت که دوستت دارم منم هم گفتم دیوووونه رونهایش رو بالا دادم و اروم کیرم رو توی کوسش جا دادم خیلی اروم و یواش تا جایی که می شد داخل کردم ناله هایش بیشتر شد رون های پنبه ایش دور کمر بود منم عقب جلو می کردم در حال عقب جلو کردن لبانم رو لبانش بود و با یک دست سینهاش رو محکم گرفته بودم و فشار می دادم .نمی دانم که چقدر گذشت نفس هایش به شمارش افتاد ناله هایش بیشتر شد از این حس و حالش من هم به لحظه ی ارضا نزدیک شدم ارضایی همراه هوس، عشق، شهوت. قطرات ابم رو روی شکمش ریختم بار دیگر لبان نرمش را بوسیدم با دستمالی که کنارم بودم شکمش را پاک کردم .حس بسیار زیبایی بود می خواستم سر به سر برای بودن این حس بگذارمادامه…نوشته ejman
0 views
Date: December 18, 2019