یک شب رویایی با لیلاجون

0 views
0%

سلام. اسم من امیره و 18سالمه.داستانی که دارم مینویسم کاملاواقعیه.حدودا دوهفته پیش سرکلاس فیزیک یکی ازدوستام میگفت که یکی از دوستای خواهرش رومیشناسه که پایه سکسه(البته به من نگفت چه جوری فهمیده)ولی میگفت که همکلاسی خواهرشه.خلاصه پیله ما شده بودکه برو مخ دختره رو بزن یه حالی بکنیم. منم قبول کردم و قرارشد که زنگ سوم ازمدرسه فرارکنیم و بریم سمت دبیرستان دخترانه.همین کار رو هم کردیم ومنتظرشدیم که تعطیل شدن ودختره که اسمش لیلا بود باخواهر رفیقم ازمدرسه اومدن بیرون.هرچی ازخوگلیش و خوش فرمی بدنش بگم کم گفتم.لباس فرم مدرسه شوخیلی تنگ کرده بود. ازهمه جای بدنش بیشتراون کون نازو سینه های گندش چشموگرفته بود.بعد ازچند دقیقه که راه رفتن خواهر رفیقم ازلیلا جدا شد منم که فرصت رومناسب دیدم رفتم جلو به دختره پیله شدم وخلاصه بعداز10دقیقه شمارمو بهش دادم.اون روز گذشت وفرداش اس داد.چندروزی که باهم تلفنی صحبت کردیم کلی رومون باهم بازشده بود و براش اس ام اس های سکسی میفرستادم اونم خوشش میومدوجوابمو میداد.یه شب حدودایک ساعت باهاش تلفنی صحبت کردم وهمش حرفای سکسی میزدیم.این قدرازش سوال پرسیدم که میتونستم اندامشوتوذهنم تصورکنم.یادمه تورخت خواب دمرخوابیده بودمو یه بالشتوگذاشته بودم زیرکیرم هی کیرموبهش میمالیدم .شارژگوشیم پایان شدورفتم سرکوچه شارژبخرم که به گوشیم زنگ زد.میگفت که میخوادمنو ببینه.ساعت12ونیم بود.منم قبول کردم و باهم تو یه پارک قرارگذاشتیم.توراه که میرفتم دل تودلم نبود وضربان قلبم بالارفته بودوخیلی اضطراب داشتم.وقتی رسیدم دیدم رویه نیمکت نشسته.ازپشت رفتم وترسوندمش وبلندشد باهم دست دادیم.1ساعتی باهم دیگه صحبت کردیم. خلاصه کلی به هم حرفای عشقولانه زدیم.من که دیگه کیرم داشت شلوارمو پاره میکرد که بزنه بیرون منتظربودم پارک خلوت شه.یه خانواده روبرومون نشسته بودن هی بهمون چپ چپ نگاه میکردن لیلا گفت که بریم اونورپارک.بلندشدیم رفتیم سمت یه نیمکت دیگه.همین که خواستیم بشینیم دستموگذاشتم رو رون پاش.اول یکم جا خورد ومیترسیدکسی ببینمون ومدام اینور اونور رو نگاه میکرد.دستمو گذاشتم روگردنشو صورتشو آوردم جلوی صورتم و پیشونیموگذاشتم روپیشونیشوآروم بهش گفتم لیلا عزیزم الان ساعت2نصف شبه کسی اینجانیست که بخوادماروببینه.اینوکه گفتم بهم نگاه کردوخندید وآروم لباشوگذاشت رولبهام.اون لحظه رو هیچ وقت ازیادنمیبرم.گرمی لبهاش خیلی ارومم کرد.نفس داغی که ازبینیش بیرون میومدرواستشمام میکردم.تابه حال یه هم چین حس خوبی روتجربه نکرده بودم.آروم دستموگذاشتم پشت سرشو وبه سمت خودم فشاردادم.چندثانیه ای که گذشت حس کردم که داره زبونشو میاره داخل دهنم.بهترین لحظه زندگیم بود.یواش یواش شروع کرد یه خوردن لبام منم که دیگه راه افتاده بودم لباشو میخوردم.داشتیم روابرا راه میرفتیم که صدای قدم زدن چندنفر مارو متوجه خودشون کردو ماهم سریع خودمونو جمعو جور کردیم.همون خانواده بودن واومده بودن سمت وسایل ورزشی پارک واونجا هم دیگه امن نبود.بلندشدیم ودست همدیگه رو گرفته بودیم وتوپارک قدم میزدیم ومن که زده بودم به درپوررویی بهش گفتم که مغازه یکی از رفیقام جای مناسبیه وبریم کلیداشو بگیرم.همینو که گفتم بلند زد زیر خنده وگفت واسه چی بریم تومغازه رفیقت؟گفتم الان مناسب ترین جا همین مغازه رفیقمه مگه توجای بهتری سراغ داری؟گفت آره باباخونمون کسی نیست .گفتم یعنی خالیه؟گفت خالی خالی که نه مادربزرگم هم توخونس ولی خیالت جمع اون فلجه و الآن هم باید خواب باشه.میگفت پدر مادرم رفتن مشهدوخواهرامن شوهر کردن.منم توکونم عروسی بود ودستشو گرفتمو راه افتادیم سمت خونشون.هنوزچندتاکوچه مونده بودبرسیم گفت توهمین جا وایسا یکم که ازت دور شدم پشت سرم راه بیفت بیا من که رفتم تو چند دقیقه صبرکن بعدش بیا آیفون رو بزن درو برات بازکنم.لیلا رفت تومنم زنگ زدمودر باز کرد.وقتی رفتم تو دیدم بایه تیشرت چسب ویه شلوار راحتی توی پذیرایی ایستاده.خیلی یواش گفت که بیاتو.دستمو گرفت ومنو برد تو اتاق درو بست وقفل کرد.بهش گفتم مادربزرگت کجاست؟گفت تو اتاق روبرویی خوابه خبالت راحت اون گوشاش سنگینه.اینوکه گفت رفتم توبغلش ولباشو میخوردم.بلندش کردمو انداختمش روتختو تیشرتشو در آوردم هیچی زیرش نپوشیده بود.وقتی سیه هاشودیدم نمیدونستم ازکجا باید شروع کنم.سینه های گنده وتپل.سرسینه هاش قهوه ای بود.وقتی سینه هاشو میمکیدم آخ واوخ میکردوانگشتاشولای موهام کرده بودوروسرم میکشید.سینه هاش حسابی خیس شده بود.وقتی به خودم اومدم دیدم که شلوارشو درآوده وداره کسشو میماله.سریع رفتم سراع کسش .کسش خیس خیس بود وبوی عرق میداد.شلوارشو برداشتمو باهاش کسشو خشک کردم.وقتی این صحنه رودید زدزیرخنده(کلادخترخوش خنده ای بود)یکم که کسشو خوردم یادکیر بیچارم افتادم.بلند شدم وهمه ی لباسامودرآوردمو کیرمو گرفتم جلودهنش که ساک بزنه.ولی نامردساک نزد.میگفت دفعه آخری که ساک زده آب یارو ریخته توحلقش وخیلی شوربوده این بدبختم بالا آورده بوده تا دوروز لب به غذا نزده منم خیلی اصرار نکردم رفتم سراغ کون قشنگشویکم باهاش ور رفتمو مالیدمش و یک دفعه انگشت کوچیکموکردم تو سوراخش ویه جیغی زدکه مو به تنم سیخ شد.نامرد نذاشت بکنمش میگفت که سوراخش خیلی خیلی تنگه ودوست پسر قبلیش دوساعت روسراخش کارکرده ولی موفق به بازکردنش نشده.اینو گفتوشروع کردیم لب گرفتن اونم واسم جلق زد تا آبم اومد.آبم دوبرابر همیشه اومد.چند دقیقه روتخت ولوشدم اونم رومن دراز کشیده بودولبهامو میخورد که حس کردم پاهام خیس شده.بله آب لیلا خانومم اومده بود.بلندشدیم ودوتایی رفتیم دوش گرفتیم من رفتم تو اتاقونشستم پای کامپیوترلیلا جونم رفت به مادر بزرگش غذابده.اون شب دوباردیگه باهم سکس داشتیم.فرداش رفتم خونه ورفتم مدرسه واسه رفیقم تعریف کردم ولی باورنمیکرد.بعد ازمدرسه ساعت 2ظهر بودکه رفتم خونشون تا شب موندم.نزاش شب بمونم میگفت فردا مادر باباش برمیگردن وممکنه خواهراش امشب بیان اینجا.ازاین ماجرایک هفته میگذره و منو لیلا روز به روز بیشترهم دیگرو دوس داریم.خواستم کلیدای مغازه رفیقمو بگیرم اونم گفت منم باید دختره رو بکنم که قبول نکردم والآنم منتظرم یه خونه خالی گیر بیارم داستان بعدی رو واستون بنویسم.باینوشته امیر

Date: November 25, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *