سلام اسم من رهیه خونه مااصفهانه اصفهان دخترای فوق العاده زیبا نجیب و دوستداشتنی داره جدی میگم.بگذریم داستان از اونجایی شروع شد که … من طبق عادت بین زمان مطالعم از پنجره اتاقم داشتم محله رو دید میزدم که یه صدای باز شدن درب خونه اومد منم برگشتم دیدم …خدا واسه شماهم بخواد بعله.همسایه داریم همسایهبه به دخترهمسایه جدیدمونه .خداییش ازپشت مث مانکن لباس سکسیاسیه لحظه کلا بقول بچه هاگفتنی کف گوزشده بودیمخلاصه رفتیم توفکر خانوم خوشگله.گیر ندین تورو خدا ما بچه دبیرستانیا هم کیر داریم میخاریمو..از اونروز به بعد (که تابستون بود)هر روز به بهونه هوا خوری میرفتم بالا پشت بوم تو اتاقشو دید میزدم ولی دمش گرم از این الافا نبود .نمازخون روزه بگیر.جدی میگم.اقا ما واقعا عاشقش شدیم یه روز دیگه طاقت نیوردمو به مادرم گفتممامان جامعه ههم خیلی خرابه هاگفت چطور….اقا.خانوم. ما رو میگی شروع کردیم کس کس و شعر بافتن …تهش گفتم اره مادر اگه میخوای سالم بمونم یه نیم استینی واسمون بالا بزنید. اینو با لحن جدی گفتمبعد کلی بحث وکتک کاری که خداییش ارزششوداشت راضیشون کردم.خونواده کلا.راضی شدن یه نومزدی واس ما جور کنن.مامانم گفتکسی زیراستین داری؟ گفتم نه ولی فکر کنم همسایه یه دختر خوب داشته باشه چون پشت پنجره اتاقش عروسک داره وصبحا واسه نمازبلند میشه.شب احییا هم بیدار بودن.گفت باید بیشتر تحقیق کنم.گذشت و حدود اسفند بود که رفتیم خواستگاری.بخدا نمیدونید چقدر خدا اینجور کارارو سریع جوش میده.خوشبختانه اونا هم روشنفکر بودن.بعد کلی نکیرو منکر پرسیدن و این حرفا قرار شد بریم واسه صحبت.بخدا کف کرده بودم من که از زور شهوت جلق میزدم.با اینهمه گناه چجوری خدا بهم یه همچین لطفی کرده.چه لطفی؟ الان میگم.پسر اخلاقامون عین هم اعتقاداتمون حتی غذای مورد علاقمونم مث هم بود.اینقد این خانومم خوشگل خوش اندام.سفید.تراشخورده… (شرمنده دیگه بحث ناموسی میشه نمیتونم تعریف کنم)بود که خدا میدونه.قرار شد تا وقتی دانشگاهو با کارشناسی تموم نکردیم عروسی نکنیم.بچه ها از اون موقع با حس مسؤلیت درس خوندم تا الان که۰سال کنکورمه.امیدوارم بتونم پزشکی قبول شم تا زندگی عشقمو راحت تر بسازم.بچه ها بیاین منطقی باشید.فکر کنید آخه تا آخر عمرتون که نمیتونین دختر بازی کنین کهبرین آدم شین
0 views
Date: November 25, 2018